۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

فریاد - از مینی مال هام - سه

 


تنها صداست که میماند!


برای شنیدن صدایت ، سکوت لازم است . که فریاد از برای شنیدن صدای من است .


 

۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

زغال - از مینی مال هام - دو

 


عجیب است و یا بعید !


که کسی  در لای لای  چوبین  آدمی  . چونان " زغال " بر افروخته و  گداخته مینماید  اما بی ثمر .


 

۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

ساز - از مینی مال هام - یک

 


سازی از نوع نوشتنی !


هر کی به فکر خویشه


کوسه به فکر ریش ه


یا تضاد فرهنگی ! یا مقابله با نامتقابل ها ! یا تفاوت جهان بینی ! و یا شناخت .


 

۱۳۸۷ تیر ۲۶, چهارشنبه

بازی با برق خطر داره بچه جان

 


  توجه : اینجا با پی نوشتهایش بروز میشود فعلن


  سلام رویا جان



دیینگ !


بیز !


رویا جان ؟


........


رویا که برق نداره


از ما خبر نداره  که !



وضعیت برق شما چطور است ؟


حالا که اینقدر رفتن برقها ما را از کار و بار و زندگی انداخته ، چطوره دور هم جمع بشیم و از برای رفتن برق بازی راه بندازیم . شرایط بازی خیلی ساده است :


- هر شخص باید موقعیت ۲۴ ساعته ( یک روز ) برق شهر را البته با معرفی محل اسکان خود بنویسد .


- هر شخص به تعداد نامحدود وبلاگ ( محدودیتی وجود نداره )  برای ادامه بازی میتواند معرفی کند .


- اگر در کشور دیگری هستین لطفن بنویسین که آخرین قطعی برق شهر تون  کی و چگونه بوده است .


وضعیت برق در اهر : امروز سه شنبه  ۲۵/۴/۸۷  : سه بار شهر ما در خاموشی فرو رفت . بین ساعت ۱۰ الی ۱۲ قبل از ظهر . ۲ الی ۴ بعد از ظهر . ۸ الی ۱۰ شب  . بقیه خاموشیها در دست اقدام است .


این دوستان را جهت شرکت در این بازی دعوت میکنم . اگر بیشتر از ۱۰ تا نشدن ! به بزرگی خودتون ببخشین .


 من و ام اس + رادیو سیتی + یادداشتهای یک خبرنگار + گاه و ناگاه نوشته ها   + دنیزالهه مهرنیک آهنگ کوثر + پزشک 78+ محمد معینی + علی آرام + آشپزباشی +یک فتحی +  زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست + ماوی + جمهور + یادداشتهایی برای مخاطب احتمالی + حاجی واشنگتن + مژگان بانو +قاصد روزان ابریست + حرف های یک پنجاه و چهاری + مهرواژ + میداف + جوینده گوینده است  + تو را من چشم در راهم  + کویر ام اس  +حزب جوانان زیر آفتاب+ دانستنی های جدید پزشکی + کافئین+ باغ بهار + .... 


 از ترس اینکه برقمان قطع شود این پست را بلاویرایش و با کمی  امید میفرستم به هوا ! امیدوارم هوایی مون فرض نکنین 


درتاریخ ۲۶/۴/۸۷ روز چهارشنبه قطعی برق نداشتیم .


امروز ۲۷/۴/۸۷ چشم شیطان کور و گوششان کر ٬ تاالان که ساعت ۱۵ ه هنوز از قطعی برق خبری نشده .


۳۰/۴/۸۷ یکشنبه - قطعی برق ۳ مورد . ۱۰ الی ۱۲ و ۲ الی ۴ و ۶ الی هفت بعد از ظهر


پی نوشت یکّم : آنهاییکه لبیک گفته اند را این پایین اضافه خواهم کرد و از اون بالا را حذف . اگه کسی از قلم اوفتاده خبر بدین لطفن


یک پزشک +  شیندخت + زن متولد ماکو + بیداد + زهرا + روی شیروانی داغ + تنهابرای تو مینویسم بی بی باران +کمانگیر + نق نقو + اندیشه و احساس + برساحل سلامت + عمو اروند + یوخا + خاتونک + قارداشخان + قلم یاز + راهبرد + فراری + سرزمین پریا + اقاقیا + دور از خانه + آقاابطحی بطریق ایمیل گفته اند :مرسی از لطفتون !؟ +علوم آزمایشگاهی +زیتون+ میس زالزالک+دلواپسی های یک مشاهده گر+ آونگ خاطره های ما






پی نوشت دویّم : مژده ای دیگر و مضاعف ! آب مان هم قطع شده        - ۳۱/۴/۸۷ - سر صبحی نتونستیم دست و رو شسته خدمتتان باشیم . حالا دست به آب مون میمونه برا بعدآ - معذرت







پی نوشت سیّم :(مشتبه نشود) حقیر از عصر قَجَر با شما تماس دارد ! نه عصر حَجَر. 







چارم: دوستانیکه هنوز دستشان به سابیدن کشک خودشان هست و کارشان طول میکشد التفات کنند و اطلاع دهند تا آنهمه اسامی ریز و درشت اون بالا نمونن که یه موقع به معدل سالانه مون لطمه وارد نکنه خدای ناکرده ! هنوز قدرت اینو داریم که اسامی که هیچ ! کل وبلاگ رو  کون ما یَکون ( کون فَیَکُن )محذوف و محو و نابود گردانیم


تهدید ؟؟! بله ؟! توهین به دوستان ؟ اهانت به بلاگستان ؟ آره ؟ 







پنجم : خیلی عصبی ام آره . خیلی . تا کاری بدست خودمان نداده ایم الهی این برق را از ما بگیر ٬اساسی . اما آب را برایمان برگردان . که حمام لازم داریم و حداقل با آب سرد و از برای آرامش اعصابمان .  آمین .







شیشوم :ظهر ۳۱/۴/۸۷ آبها اومدن !! فشارشون هم خوبه . کاش از خدا یه چیز دیگه هم میطلبیدیم به علی







هفتوم : امروز سه شنبه ۱/۵/۸۷  . تاالان ساعت  ۲۱ ٬ یک بار و تنها یکبار قطعی دو ساعته داشتیم . هوررا... ضمنن امروز روز تولدمون هم بود . یکم - امرداد - هر سال . خدا نصیبتون کنه ایشاللا! شاید و محتمل بخاطر همین مسئله بود که امروز برقمون زیاد حالگیری نفرمود . تولد این آقا  و  همین آقا هم امروز است . مبارکاتش باشه .








یادگاری




 هشتوم : پنج شنبه ۳/۵/۸۷  و شیش و چند دقیقه صبح - خسته راه بودم از دیروز . بد جوری خوابم گرفته بود . موبایلم زنگ خورد . با زور بلند شدم و گوشی را جواب دادم . کسی آنور گوشی جواب نداد اما گویا زنگ از قبرستان خورده بود چون داشتند فاتحه میخواندند . روح هادآقا هم قرین رحمت و شاد باد !





گور بابای برق ! ما که رفتیم موتور برق خریدیم . درود بر ادیسون !

 

 نوهوم : گفتیم روز جمعه ای ۴/۵/۸۷ بیکار نمونیم چیکار کنیم ؟ رفتیم سراغ گل و بلبل حیاط و شروع به شکار فرمودیم و البته سَرَکی هم به اکناف زدیم اینم نتیجه اش :

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 شمعدانی و توهم اعتراض.

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاریخ دوربین را ول بفرمائید ، گویا در این میان آقازاده ی بنده دستی بر قضا فرموده بودند . زنبور را بچسبید که رآی راست اومد جلوی دوربین ام . و ما را در پرتی حواسمون یاری کرد . دی

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  با بچه گرگی های همسایه هم حال کردیم امروز در ظل آفتاب . دو قلاده بودند، مهربان و بازیگوش و صمیمی و مشکوک . به هت ! حمله میکردند و وقتی جلوشان  وا می ایستادی ، برایت دُم تکون میدادند . عین سیاست بازیهای معمول .

تصویر بیرون از خانه امروزیمون را اینجا ملاحظه فرمائید که صفحه مان زیاد سنگین نباشد تا دوباره عمو میداف عزیز اعتراضشان برای سنگینی و بالا نیومدن صفحه بلند نشه  . همچنین آقای نق نقو ی عزیز ، میدانیم هنوز هم به گَرد پایتان در عکاسی نمیرسیم . میرسیم ؟ آخ اگه دوربین حرفه ای گیرم بیاد ! راستی بیلی جان ٬ دونفر ! بچه سگ برایت سلام داشتند . اسمشان یادم رفته عمو جان ! امان از پیری . ولی عکسشان اون بالا هست . 

 

۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه

این قدم مارا بس

این قدم مارا بس
که بخواهیم گذاریم جلو
....
نشکند عطسه باغ
.....
پشت هر میله به زندان
نفسی آزاد است
میتواند بپرد
بر لب بام
میتواند بشود حبس
به جسم
میتواند خفه باشد
چون دود
میتواند پر پرواز در آرد
چون من
.....
قله هایت کو؟
قله هایم کو؟
.....
سرو نازم با من؛
سخنی دیگر گفت
زندگی آمدن و رفتن بیهوده این
ثانیه هاست ، قافله هاست

تهران - 84

۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

مرگت چه دیر خبر شد شوکای غریب !

 


شوکای زیبایم


جای دوری نرفته بودم


و تو در آشیانه نبودی


گشتم، گشتم و گشتم


گریستم، گریستم و گریستم


نوزاد کوچک من


پستان هایم هوای تو را کرده اند!


 


 



 مرگ شوکا و حکایت های شهربانو + یوخا + مرگ تنها گوساله گوزن نادر شوکای ارسباران در تبریز! + لینک این مطلب در بالاترین + مرگ تنها گوزن شوکا + مرگ تنها گوزن نادر + تنها گوساله موجود گوزن شوکای ارسباران در تبریز مرد .+ خبرگزاری میراث فرهنگی + تابناک + من و ام اس + بلاگنیوز + خبرگزاری البرز + سرزمین جاوید + روزنامه سرمایه + لینک مطلب در پرشین دیگ +  35000000 + جمعیت سبز کاشان +   ...


« در حالی که تصور می شد، نسل شوکا از 30 سال پیش در جنگل های ارسباران منقرض شده است، یک رأس از این حیوان که کوچک ترین گوزن زرد ایرانی به حساب می آید، اواخر اردیهبشت ماه توسط یکی از جوانان روستای دارانا در غرب منطقه ی ارسباران پیدا شد.» این جوان که در هفته ی محیط زیست نیز از سوی سازمان مربوط تقدیر شد، « این گوزن را ( که گوساله ی 15 روزه بود و ) مورد حمله ی سگ های گله قرار گرفته بود، نجات داده و به مدت دو هفته با یک بز شیرده تغذیه کرد و بعد آن را تحویل مأموران محیط زیست کلیبر داد.


شنیدم که ظاهراً این حیوان نادر ( به هر دلیل ) همراه با بز شیرده به تبریز منتقل می شود و هفته ی پیش می میرد. انتقال آن از محیط طبیعی خود به تبریز، آن هم در حالی که در منطقه ی ارسباران مناطق حفاظت شده متعددی وجود دارد و امکان مراقبت در مراکزی چون « آینالی » وجود داشت.جای تأمل دارد.


بی اختیار یاد خرس قهوه ای افتادم که دو سال پیش به علت تهدید محیط زیستش در قره داغ و در سرمای زمستان به سوی تبریز روان شد و بالاخره در دانشگاه آزاد تبریز به دام افتاد و عقلا و مسئولانش جمع شدند و « کشتن خرس را » راه چاره یافتند. چندی پیش هم یک عقاب غول پیکر از این منطقه به سوی تبریز رفته و « موجب وحشت اهالی چند محله » !! شده و بالاخره « به دام افتاد.»!!


و آیا ما هنوز به درجه ای از فرهنگ و رشد و توسعه رسیده ایم که رفتار خویش با حیوانات را تعریف کنیم؟ و آیا درخت و حیوان برای ما اهمیت دارند؟ و آیا اصلاً ما برای یکدیگر اهمیت داریم؟!


۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه

تالاب یا تولوب ، مسئله این است

 


فریاد یک بچه غاز را دریابیم


تالاب‌ها در زمره غنی ترین اکوسیستم‌هایی قرار دارند که در حفاظت از تنوع ‌زیستی و رفاه جامعه بشری اهمیت فوق‌العاده ‌ای دارند اما عدم توجه به اهمیت بالای این منابع طبیعی در کشور باعث شده تا از 22 تالاب ثبت شده در کنواسیون رامسر 7 تالاب در وضعیت قرمز قرار گیرند. خبرگزاری مهر + تالابهای کشور در سراشیبی نابودی + شمارش معکوس برای مرگ تالاب های ایران  + تالابهای ایران در خطر نابودیلینک این مطلب در بالاترین + لینک این مطلب در بلاگنیوز + تالاب ها را دریابیم + موج سبز + بازتاب حرکت سبز وبلاگ‌ها در وبلاگستان فارسی + ...


فریاد

۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

" به همین سادگی "

 


 داستان ِ راستان ِ کوتاهی از آقای رحیم ترابی ( نویسنده و بازیگر و همشهری! ) در دوهفته نامه گویای اهر


 جوانی مرتب و خوش برخورد بود . همیشه لبخند ملیحی بر چهره داشت . از چند متری سلام میداد و احوالپرسی میکرد . با اینکه فقط یک دست کت و شلوار داشت اما تمیز و آراسته بود . چند روزی بود با نگاهی مات و بی تفاوت از کنارم میگذشت . در حالیکه با خودش حرف میزد یک دست اش را به دیوار میسائید و راه میرفت . موهایش ژولیده و روی کت و شلوارش گردوخاک نشسته بود . مثل ورشکسته ای که در انتظار زندان است . یا مانند کسیکه به تازه گی عزیزترین کس اش فوت کرده باشد . ترسیدم که خدای ناکرده معتاد شده باشد . دو سه روزی به همین منوال گذشت . نمیتوانستم بی تفاوت باشم دست دادم و جویای حال شدم . گفت فلانی ! دست به دلم نذار که خونین است . پارسال بعد از مدتها بیکاری در شرکتی مشغول کار شدم . به محض شروع به کار خانواده ام شب و روز دست بردار نبودند که ازدواج کنم . چون سنم هم میگذشت و هم حالا دیگر درآمد داشتم ، و باشکوهتر از همه تکلیف داشتم به یک سنت حسنه عمل کنم ، تسلیم شدم و به امر ازدواج تن دادم .


از حال و روز خانواده ام که خبر داری ؟ پر جمعیت است و منزل مان کوچک . دست همسرم را گرفتم و در بالاخانه ای که هجده پله میخورد و چهل متر بیشتر مساحت نداشت مستاجر شدم . با این همه شاکر خداوند بودم تا اینکه بعد از چند ماه خبر ناگوار برکناری از کار رعشه بر وجودم انداخت . به همین آسانی چوب لای چرخ زندگی ام گذاشتند . حالا بعضن فکر میکنم ازدواج بزرگترین اشتباه زندگی ام بود . با عرض معذرت داشتن یک مسافر توراهی هم قوزبالاقوز شده است . آیا بازهم ازپدرم قرض بگیرم ؟ دم در عموم ، دایی ، یا دوست بروم ؟ مانده ام دست به سوی چه کسی دراز کنم ؟ فکر تهیه ی مایحتاج زندگی ، اجاره خانه ، مخارج تولد نوزاد ، و سر بلند از بین مشکلات بیرون آمدن دیوانه ام میکند ، نمیدانم چه کار کنم؟ خانمم آدم خوبی است . دو سه هفته قبل النگوی نازک عروسی و گوشواره اش را که خودم خریده بودم ، به زور گذاشت دستم که بفروشم. اما این پول ها که دوام نمیاورد. مانده ام در چنین مواقعی چه باید کرد ؟


 دانه های ریز عرق بر پیشانی اش نشسته بود . صدا و دستهایش همزمان میلرزید. مدتی به سکوت گذشت. جهت ابراز همدردی گفتم : تو هنوز جوانی، باید در مقابل مشکلات ، مقاومت کنی .


اتفاقن از ماه گذشته جهت اجرای نظام هماهنگ پرداخت حق عائله مندی ما را هم کسر کردند و به قیمت اجناس افزودند .  خوب  ، نمیشود چیزی گفت حتمن از یکجا کسر آورده اند  و مصلحت بوده . گویا در آمد های همه ی اقشار مردم را هماهنگ کرده اند.عیال مندی ما از نمودار زده بیرون . بریدند .  جای گلایه اینجاست  که وقتی میخواهند ۵ هزار تومان بیافزایند، یک سال قبل هم هر روز در رسانه های مختلف فریاد میزنند . اما وقتی کسر میکنند صدایشان در نمی آید. البته بعضی ها میگفتند در کسر شدن عیال مندی ، آمدن پادشاه کومور به ایران زیاد بی تاثیر نبوده است. عده ای میگفتند اگر نفت بر سر سفره بیاید ، دیگر نیازی به بدی آب و هوا و ماموریت و اضافه کاری و عیال مندی نیست . غافل از اینکه مادر بزرگ به شدت به بوی نفت حساسیت دارد.


راستی نمیدانم نفت را لوله کشی میکنند یا در پارچ ، سر سفره میگذاریم؟ دست در گردن هم انداختیم و به همدیگر تسلی دادیم.