۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

غسل رایگان ، خاله کارتونیست ، تبلیغات دیزیالیستی! و پل

از کافی نت یکی از هتلها می لاگم . دو روزه ارومیه هستم . همون رضائیه سابق! . شنیده بودم که اینجا هم به نوعی خواهر و یا خواهرزاده پاریس ه . ( خیلی زیباس و دیدنی ) ولی از نزدیک ندیده بودم . یعنی دیده بودم ها اما توش زیاد گردشگری! نکرده بودم. ( واقعن مردمان مهمان نواز و فهیم و بی شیله پیله یی داره ) . اگه عمری باقی بود و حوصله ای ، حتمن در مورد خشک شدن آب دریاچه ارومیه و وضعیت فعلی پل جدید احداثی روی دریاچه که استان آذربایجانشرقی را به غربی متصل میکندخواهم نوشت به همراه عکس .


 ~~~


 اینجا تو کافی نت هتل ، یه آقاهه که مانتو شلوار مردانه! به تن داره و کلاهی از نوع مدل پلیسی زمان شاه مخلوع سرش ( البته از اون رنگ وارنگاش . سرمه ای با روبانهای زرد و قرمز - ایشون قد بلند و چار شانه هستند با صورت شیش تیغ انداخته و اتوی لباسش که لامصب عینهو چاقوی زنجانه از تیزی ) گاه گداری سرکی به من میکشد از دور ، و نگاهی هم به صفحه مونیتورم میندازه طوریکه من متوجهش نشم . اینو میتونم از قیافه اش بفهمم که شاید دلش میخاد اونم بیاد پیشم و عکس مثلن خانم لوپز رو ببینه شاید !


~~~


 الان نصف شب پنجشنبه و یا به نوعی بامداد روز جمعه س . دیر وقته و به جز دو سه نفر از مسافران برای صرف قهوه و یا چایی و یا لاسحالی ! این پایین حضور ندارن . همچنانکه این گزارش نیمه زنده رو براتون مینویسم یکی دوتا عکس که به فراخ حالمان و به قولی "گریزی"! انداخته ام را دارم آپلود میکنم تا به یادگار باشد اینجا . ( لازم به توضیح میباشد که سرعت اینترنت اینجا گازوئیلیست و احتمالن نتونم بجز همون یکی دو سه مورد ، اونم با توسل به زور ِ خواهش و تمنا ، بقیه عکسا رو از اینجا آپلود کنم و یا به فتوبلاگم مضاعف سازم . محتسب ، بقیه به قید ضمانت و امانت پیش خودم محفوظ میماند .


 ~~~


 


 



حمام فوق در داخل بازار اصلی ارومیه واقع است محض اطلاع لازم


 خاله کارتونیست!!  +  تبلیغات رئالیته دیزیالیستی ! + پل نیمه ساخته و مفتتح ! شده ، که حقیر از روی آن عبور کرده و با عرض معذرت از اداره محترم راهنمایی و رانندگی هر دو منطقه ( شرقی و غربی ) که در حین رانندگی عکاسی نموده ام ! امیدوارم هر چه زودتر جریمه اینکار خلاف را ملحوظ و کپی آنرا به ایمیلم ارسال دارند تا مشمول دیر کرد پرداخت آن نشده باشم . 

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

لینکهای متقابل











پیر مطبوعات اهر دار فانی را وداع گفت

 


خاطرتان باشد اگر ، یک مصاحبه ناشیانه با "مَشَد خلیل" داشتم اینجا در بیست و چهارم مهر هشتاد و سه .


با خبر شدم که دیروز : اهر از مشد خلیل خالی شده . راستش را بخواهید برای تنهایی هاش دلم گرفت . چند تا عکس ازش داشتم که میذارم این زیر به یادبودش به یادگار ! برا من جالب و عجیب بود که خبر فوت مشدخلیل ما را بعضی از خبرگزاریها هم خبررسانی! کرده اند . کاش در زمان زنده بودن هم کسی پیدا بشود تا به درد دلِ " مشد خلیل ها " گوش بسپارد نه ؟ ........  کاش ! 



ایسنای استان+ ایسکانیوز - عکس فوق در سایز بزرگش را هم گذاشتم اینجا


۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

27

 


یاسمن خوب میداند که "عشق"، چیزی جز آشفتگی گذرای رویای بهار نیست و "محبت"، جز کلمه ای خجالت آور برای همراهی کردنِ "تنهایی"، نمیتواند باشد .


 

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

update - یا یه خواب جدی !

خواب ِ شتر در روباه !


خواب دیدم سرچارراهی! آقا معلم دوره ابتدایی مون منو صدا کرد جلوی تخته سیاه ! و  ازم پرسید : بگو ببینم ضرب المثل " سگِ زرد برادر ِ شغاله " یعنی چی ؟ توی خواب داشتم فکر میکردم که ... یهویی مَمَرضا مثل همیشه و از روی خودشیرینی از جاش بلند شد و گفت : آقا اجازه ؟ من میتونم بگم ؟ آقا معلم برگشت و با نوعی لبخند ِتوام با رضایت گفت : آفرین مَمَد بگو . مَمَررضا مِن و مِنی کرد و همانطور که انگشت اجازه اش به طرف آسمون چارراه و بالا بود گفت: آقا ، آقا یعنی " همشون سروته یه کرباسن ". معلممون آفرینی را به مَمَررضا نثار کرد و همانطور که بطرفم میومد با خشم به سرم داد زد " تو کی میخای آدم بشی اهری "


 آقا معلم گوشمان را بد جوری می پیچاند تو خواب ... همینطور که آخ و وآخم بلند شده بود با جیغ پُر دردی گفتم آقا بجون شما من دس به آب داشتم آقا . آقا ،برا همین نتونستم جواب بدم ... آقا یه سوال دیگه بپرسین حتمن جواب میدم ... آقا تو رو جون بچه تون یه سوال دیگه ای بپرسین جواب میدم .


 همه بچه ها رو که درون گود! نمیدیدم زده بودن زیر خنده و قاه قاه میخندیدن . از خداخواسته آقاهه دلش به رحم اومد و گوشم رو ول کرد و بلافاصله با عصبانیت مخصوص به خودش و با قیافه و لحنی بسیار جدی تر از قبل گفت باشه . و ادامه داد ، بگو ببینم معنی این رباعی حافظ چیه


جزنقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوشآمد همه را درعهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را


این یکی رو دیگه اصلن نه میدونستم و نه فهم ناقصم قد میداد تا معنی کنم . با این حال انگشت اجازه ام را بالا بردم و همچنانکه از درد ِ این یکی گوشم، اون یکی دستم روی گوش ِ ناکشیده! بود گفتم  آقا ... آقا ... آقا یعنی ... آقا یعنی منظورش اینه که ...


آقاهه بطرف من خیز برداشت . و طوریکه صورتش از غضب سرخ ِ سرخ و رگهای گردنش وَر پریده بودند ، لگدی بطرفم حواله کرد که اتفاقن و از بد روزگار خورد به مقداری پایین تر از شیکم صاب مرده م . و تا اومدم خودم رو بکشم کنار ، تا دومین لگد ِ پرتابی! بهم اصابت نکنه که کله م خورد به تیر چراغ برق سر چارراه ...


بدجوری از خواب پریدم و تازه متوجه شدم که میز نقشه کشی " بنده زاده " که قبل از خواب فاصله بسیار و سنجیده ای ازش داشتم ، از طرف یکی از گوشه های تیزش (شرقی و یا غربی و احیانن شمالی اش یادم نمونده) افتاده روی حول و حوش شکمم و کله شریف رفته زیر صندلی آن!


 
 وقتی با درد و ناله سرم را که بد جوری هم گیج میرفت از زیر صندلی بیرون کشیدم تا میز نقشه! رو به کناری هُل بدم و از جام بلند شم ، متوجه شدم " آقا زاده " خودشو سراسیمه و نگران بالاسرم رسوند و با عجله ازم پرسید ، نقشه هام طوریشون که نشدن . شدن ؟ ...


 

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

قتل عام از نوع چندم !؟

وای ... نه !


       


این ویدیو را امروز بطریق ایمیل دریافت کرده ام که در آخر فیلم اشاره به آدرسی کرده که آنرا بعنوان منبع فیلم در این گوشه آورده ام - مکانِ اصلی انجام این عمل سبُعانه و ظاهرن تکنولوژیک و پیشرفته ! برایم نامعلوم است . اگر شما اطلاع دارید  لطف کنید و در قسمت نظرات بنویسید .                                      AFM

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

امید

راستش را بخواهید بخاطر کار زیاد در محل کارم ( حدود ۱۲ ساعت در روز ) و اختصاص دادن الباقی زمان  به خوردن و خوابیدن و بخصوص اینترنت و قس علیهذایش ! زمانی برای کار با وبلاگ شخصی باقی نمیماند که هیچ ، به خانه و خانواده هم نمیشه برسی آنچنانکه انتظار داری ! چون امروز جمعه بود و روز تعطیلیمون ، قرار به همان قرار با اهل منزل نهاده بودیم که امروز را تمام وقت در اختیار شان باشم . دیشب طبق عادت ( جان من اعتیاد ش ننامید که بد آموزی دارد برای جوانان مملکت ) با انگشت پایم تکمه کیس را فشار دادم تا سرکی به اینجا بزنم و سریع برگردم و کامپیوتر را خفه اش کنم که مواجه با این مطلب ِ خانم معلم عزیز شدم . خواستم آنرا بگوش شما هم برسانم تادر شادی ایشان و ایشان شریکتان کنم که دیدم با قولیکه به اهل بیت داده ام منافات دارد . لذا آنرا سریعن در لینکدونی وبلاگم با اسمایلی های مربوطه وارد کردم . و شب را در خدمت اهل بیت موجود شدم !


صبح که دمیده بود ، این پا و اون پایم روبه زا بود که مطلبی در باره این بارقه امید بنویسم . تا اینکه داداش کوچیکه ( از خدا ناخواسته ! ) تلفون کرد و ما را برای ناهار دعوت کرد . آقا جایتان خالی ! بچه ها که رفتند خونه داداشه ، ما افتادیم بجون کامپیوترمون و سریعن آهنگ شادی از رشید خان بهبود اف آپلود کرده و همین چند سطر را با عجله ، ضمیمه کردیم تا خودم را و شاید هم شما را در شادی ایشون شریک کنم . حالا جان هرکی دوس دارین اگه رقص آذری ( تورکی و یا آزری از نوع پاناتیک !) بلدین ، حداقل توی خونه خودتون بیاین وسط که من تنها نمونم روی سن و زیر اینهمه چراغهای چشمک زن ِ رنگوارنگ !


 لازم به پانوشت نمیبینم که همینجا اعلام کنم این پُست ِ من ، بین خود و بین اللهی ، با عجله و بدون ویرایش و پیرایش هوا میشود . امید که مقبول اوفتد .


 یادم رف اینو بگم ، چه کیفی داره آدمی بتونه در شادی و سُرور دیگران ، حتا دیگرانیکه نمیشناسد و فقط بعنوان همنوع و انسان ازشون ذهنیت دارد خودشو شریک کنه . مگه نه ؟


....


اومدم ... اومدم ...


  آقا! گویا ناهار ه از دهن افتاده 


دارن بد جوری صدام میکنن به علی


 .... چشم اومدم  .... اومد َ  َ م