۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

چقد تو نازی مهبدی ! خیلی بی خیالی مهبدی !

با احترام بسیار شدیدی که به "مَهبُد" عزیزم که ما خانوادگی دوستش داریم اش . در فیس بوک اش  نوشته بود : ملاصدرا می گوید : خداوند بينهايت است و لامكان و بي زمان اما به قدر فهم تو كوچك ميشود و به قدر نياز تو فرود ميآيد، و به قدر آرزوي تو گسترده ميشود، و به قدر ايمان تو كارگشا ميشود، و اميد ميشود نااميدان را ، راه ميشود گمگشتگان را نور ميشود در تاريكي شمشير ميشود رزمندگان را عصا ميشود پيران را عشق ميشود محتاجانِ به عشق را خداوند همه چيز ميشود همه كس را به شرط اعتقاد؛ به شرط پاكي دل؛ به شرط طهارت روح؛
چیزکی در کامنت دونیشان نگاشتم . اینجا نمی آورم . تا اندیشه شما چه باشد .
راستی خداوند کیست ؟ چیست ؟
کامنتهای نامربوط ! من :
من طهارت گرفته ام ! وضو هم لازم است ؟
و نوشتم : روی هم رفته کار بعضی دوستان به جایی میرسد که کارلوس کاستاندا پشت دستش را میخواباند زمین . مثل همین لنین ملعون و مارکس نجس ! و یا حتا سارتر اومانیست کون نشسته . گویا کاسه کوزه ها خیلی به هم ریخته بنظرم که عده ای از دوستان از آنور آبها ادعا میکنند که آقا ملاصدرا چیز ! چیز ! عجیبی در آنور آبها زده که برای ما ایرونی ها قابل فهم نبوده ! وا اسفا و عجبا ! بَبَم جان ! ببخشین ها ! خیلی ببخشین . دارن در میزنن برای خرید نون خشک . نمکی یه دیگه . روز جمعه ای بریم ببینیم چند قران صاب خواهیم شد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

بهاری که زمستان شد !


تصاویر امروز نهم اردیبهشت 1389 - حیاط مسکونی - و طفلکی غنچه در خت سیب !! برای دیدن سه تصویر دیگر بر روی تصویر ( در ادامه مطلب که تصویر بزرگ در بالای آن قرار دارد) تقه ( نه ببخشین ) کلیک کرده و برای آمرزش کل غنچه های پرپر شده فاتحه ای بخوانید ! . اگر وقتم ایجاب کرد ویدیو کلیپ کوچولویی هم تهیه کرده ام که غم انگیز ناک است لاکردار! برایتان آماده میکنم ایشاللآه . آپلود آن مرا از کار و زندگی میندازد الان . پس بماند برای بعد .
با آللآه ، با اجازه فعلن



۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

ایمیل وارده

با عرض سلام خدمت آقاي اهري
به نظر جنابعالي خوشبختي چيست؟
با تشكر
كيوان


مانده ام که به این دانشجوی پرحرارت اهری که گاهن به گداری هم به وبلاگم سر میزند ، چه جوابی دارم که بدهم . اگر شما میدانید که خوشبختی چیست و کجاست ؟ لطفن راهنمایی ام کنید . هزار راه نرفته را پیمودم اما به جواب کیوان خان نرسیدم

خواب در چشم تَرَم میشکند

دلمان خواست شما را هم در دیدنی های امروزمان شریک گردانیم . لطفش به این است که سعی میکنیم همه جوره هوای مشترکینمان را داشته باشیم . حالا به مذاق و شامه بعضهم به بعض خوش آید و یا خشمشان در آید توفیری در پول فیش برق و گاز و آب و نفت و تیلیفون و حتا مبلغ پرداختی به شرکت بیمه ما و شما نخواهد داشت . حالا در این وسط  مَسَطا ! یکی از تصاویر نیمه چیز ! هم از دستمان در رفت و الصاق شد به بقیه . امیدوارم آن یکی را به دیده اغماض بنگرید . یک عرض دیگری هم داشتم و اون اینکه در حین آپلود این تصاویر دو بار برقمان رفت و ما سه باره مصر شدیم تا دیدنیها دیده شوند پیشتر از اینکه خواب در چشممان و تان حلق آویز کند خودش را . مزاح نمی فرماییم .
برای دیدن تصاویر در سایز بزرگتر روی تصویر، تقه ( نه ببخشید ) کلیک فرمایید .

 برگرفته از یک ایمیل

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

حالا هی افه بیا

 
  مآلا به دریا رفته بود  . چپ و راستش  را در نظر داشت تا کسی حضور نداشته باشد  . شورتش را در آورد تا تمیزش کند . موج دریا امانش را ستاند . و  شورت ملا از کف اش رها شد . ایشان به دنبال شورت شنا کردند . وقتی دست اش به شورت نرسید ! گفت : به درک . صدها بار توی همین شورت گوزیده بودم .  حالا هی افه بیا !

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

عکسی که شگفت زا شد !



یک عکاس دنیای وحش در ماه اکتبر گذشته توانست لحظه ای را جاودانه کند که در آن سه برادر یوزپلنگ به جای خوردن یک بچه آهو با آن بازی کرده و دست نوازش خود را بر سر حیوان کوچک کشیدند. زمانی که آهوی کوچک سه یوزپلنگ جوان را ملاقات کرد به نظر می رسید که سرنوشت دلخراشی را در پی داشته باشد اما در کمال شگفتی این گربه های بزرگ نه تنها آهوی کوچک را به عنوان ناهار نخوردند بلکه دست نوازش خود را بر سرش کشیدند و بدون اینکه برایش ایجاد مزاحمت کنند اجازه دادند که برود. «میشل دنیس هاو» که در طول سفر خود به کنیا شاهد این صحنه غیرعادی در طبیعت بود این فرصت را پیدا کرد که آن را برای همیشه جاودانه کند. این عکاس توضیح داد:«سه یوزپلنگ برادر هستند و از زمانی که مادرشان آنها را در سن 18 ماهگی ترک کرده است با هم زندگی می کنند. آنها بسیار سریع می دوند و در بیشتر اوقات باهم بازی می کنند. یک روز آنها به گروهی از آهوان برخورد کردند. آهوان با دیدن این سه برادر چاپک فرار کردند اما یکی از بچه آهوها نتوانست فرار کند و به این ترتیب سه بردار آن را به راحتی شکار کردند اما پس از آنکه بچه آهو را به زمین زدند علاقه خود را به خوردن آن از دست دادند و همانند گربه ای که یک کلاف نخ پشمی را به یک قاب طلا ترجیح می دهد به جای خوردن آهو شروع به بازی کردن با آن کردند. این گربه های بزرگ با دست خود سر بچه آهو را نوازش می کردند».
براساس گزارش دیلی میل، هر چند این داستان شگفت انگیز دنیای وحش پایانی بسیار خوش داشت اما هنوز مشخص نیست که چرا این یوزپلنگ ها بازی با بچه آهو را به خوردن آن ترجیح دادند.
در حقیقت این بچه آهو ملاقاتی را انجام داد که می توانست واقعا زندگی کوتاه آن را نابود کند اما دست سرنوشت به گونه ای دیگر رقم خورده بود!
بر گرفته از یک ایمیل

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

دانشجویان اهری در دانشگاه امیرکبیر جشنواره " شهر من ، فرهنگ من " را برگزار میکنند



امسال چهارمین دوره ی جشنواره ی « شهر من، فرهنگ من » در تهران برگزار می شود. جشنواره ای که استان های کشور در غرفه های جداگانه به معرفی داشته هایشان می پردازند. جمعی از دانشجویان اهری در دانشگاه های تهران با سعی و کوشش بسیار غرفه ای مخصوص قره داغ در آن جشنواره ترتیب می دهند. فرصتی گرانقدر برای معرفی این خطه ی عزیز. شوق وافرشان را در جلسه ای که با هم داشتیم احساس کردم. این همان موج عاشقانه و خردمندانه ای است که خطه ی قره داغ بدان نیازمند است. آن ها از مسئولان منطقه یاری خواسته اند و امیدواریم به یاری شان بشتابند.  (+)
اين جشنواره شامل دو قسمت است كه نمايشگاه فرهنگي و همايش علمي را در بر مي‌گيرد. زمان اين جشنواره از 26 تا 30 اردبيهشت میباشد .  در این نمايشگاه بومي محلي "‌شهر من ، فرهنگ من‌" لباس و غذاي محلي آذربایجانی  ، آداب و رسوم محلي  مربوط به گذشته دور، عكس‌ها و پوسترهاي آذربایجانی و موسيقي آذری به نمايش گذاشته مي‌شود.

لینکهای مرتبط : 
راه اندازی پایگاه اطلاع رسانی چهارمین دوره جشنواره شهر من فرهنگ من
غرفه ها و شهرهای شرکت کننده در این جشنواره


با آرزوی توفیق روزافزون بروبچه های قره داغ ( ارسباران )
برای مشاهده تصاویر در قطع وزیری و یا نخست وزیری ! رویشان تقه بفرمایید

 شیرینی مشهور اهری اهر
ماکت بقعه شیخ شهاب الدین اهری

 منبع تصاویر

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

دروغ چرا ! دروغ سیزده فروردین شنیده بودیم ولی دروغ (6 آوریل ) را نه

پیش در آمد : میتوانید این پست را در زمره "طنز" هم محتسب شوید ! چون همیشه حق با مشتریست   - - -
  در اینجا خبری خواندم با این مضمون که : یک زن انگلیسی مبتلا به بیماری ام اس  با کمک نیش 1500 زنبور عسل توانست با بیماری خود مبارزه کند و روی پاهایش بایستد. این خبر در بعضی از سایتهای رسمی و نیمه رسمی کشورمان هم درج شد و منبع فارسی آن را سایت خبر آنلاین اعلام کرده بودند . 
خبر عجیبی بود و چون مسئولیت داشتیم در قبال سایت خودمان تا آخرین اخبار و مطالب مربوطه را بصورت دقیق و آنالیز شده  در آنجا درج کنیم ، لذا از سر کنجکاوی در وهله اول به منبع فارسی خبر( خبر آنلاین ) مراجعه کرده و بعد از چندین و چند تفحص و جستجو و سِرچینگ ! خبر را یافتیم آنهم با استناد به البیان  و آنهم به استناد سایت (يو بي آي) . مشکوک زدیم خودمان ، فلذا با مسئولیت خودمان و با اجازه بزرگترها  آنرا در سایت ام.اس لینک نیاوردیم . تحقیقمان ادامه داشت تا با دوست پزشک حاذقی چهت مشورت در همین مورد تماس گرفته و خبر مربوطه را بهشان عرض کرده و نظرش را جویا شدیم . دوس دکترمون خندید ( وزر و وبالش با دوس دکترمون ) و گفت : مرد مومن ! اگر آدمی را ده دوازده تا زنبور " اونم از نوع پرورده ! " نیش بزند که آدم میمیرد ( البته دور از جون شما نباشد ، منظورمون آدمه ها ) . اون خانمه خیلی دیگه خانم بوده که بعد از 1500 بار نیش زنبور خوردن نمرده و از جایش بلند شده و روی پاهایش ایستاده . و اضافه کرد : بنظرم خانم ( سامی چانگ 44 ساله انگلیسی ! ) قدرت فرار از نیش زنبورها رو نداشته  . بلند شدن و ایستادن ایشان نیز شدیدترین و عمیق ترین عکس العملی میتوانست باشد که از  فرط احساس آلام شدید و تورم پوستی و گوشتی از درد نیشهای وارده به خانم سامی میتونسته  باشه که انجام داده طفلکی . بنظرم اگر پای فرار داشت ، آنرا بر قرار ترجیح میداد !
پ ن : از "تپش" روزنامه جام جم مورخه 25 فروردین 1389 میخوانیم : روش زنبور درمانی هنوز در بسیاری از کشورهای پیشرفته پذیرفته نیست و برای آن توجیه های علمی ثابت شده وجود ندارد . گفته باشیم

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

انجام روش درمانی موفق دکتر زامبونی برای درمان بیماران ام.اس در کویت

یک سوال ؟ آیا دولت ایران هم چنین اقدامی برای درمان بیماران ام.اس کشورش انجام خواهد داد ؟ اگر جواب مثبت است ! کی وچه وقت ؟ ...............

کویت اولین کشور جهان است که در اقدامی جنجالی، شروع به درمان کلیه بیماران مبتلا به ام اس که انسداد رگ گردنی دارند، نموده است. سی تی وی نیوز تائید کرده که وزیر بهداشت کویت از رادیولوژیست های کشورش خواسته است تا با استفاده از بودجه بهداشتی دولت، شروع به درمان بیماران ام اسی نمایند که در گردنشان دارای رگ مسدود شده و جریان غیر طبیعی خون هستند.بر طبق نظریه پیشنهادی دکتر زامبونی از دانشگاه فرارای ایتالیا، و پخش گزارشی در این خصوص در برنامه W5 شبکه سی تی وی در نوامبر گذشته، بیشتر بیماران مبتلا به ام اس، دارای رگهای تنگ یا مسدود شده درگردن و سینه هستند. اینحالت را CCSVI یا نارسایی مزمن مغزی وریدی می نامد.
دکتر زامبونی معتقد است انسداد وریدی، مانع تخلیه مناسب خون شده، و آن را مجددا به مغز باز میگرداند،؛ و این عمل، باعث تحریک سیستم ایمنی بدن یعنی همان بروز علائم ام اس میشود.
نظریه فوق در کشور کویت مورد توجه فراوان قرار گرفته است. این کشور، با میزان زیاد مبتلایان به بیماری ام اس خصوصا در میان زنان روبروست.
دکتر طارق سنان، رادیولوژیست و استادیار گروه رادیولوژی دانشکده پزشکی دانشگاه کویت، در مصاحبه تلفنی با شبکه سی تی وی گفت: دولت به رادیولوژیست های انتخاب شده، اجازه داده تا به عنوان بخشی از یک تحقیق در حال انجام، از هفته آینده شروع
به درمان آن دسته از بیماران ام اسی که مبتلا به انسداد وریدی هستند، نمایند.
خبرگذاری رسمی کویت ( کونا )، خبرهای تکمیلی را با نقل قولی از دکتر یوسف النصف _ رئیس کمیته دائمی هماهنگی پژوهش های پزشکی دولت_ ارائه می دهد. این مقام رسمی اعلام داشته است که این اقدام، با رعایت تمام ملاکهای قانونی، اخلاقی و علمی که توسط سازمان های مربوطه از جمله سازمان بهداشت جهانی تعیین شده است، انجام می گیرد.
این تصمیم بر اساس اقدام تیم تحقیقاتی دکتر طارق سنان که دوازده بیمار مبتلا به ام اس را مورد مطالعه قرار داده بود، اخذ شده است. تمام این بیماران، مبتلا به انسداد وریدی بوده و همه آنها تحت روش درمانی دکتر زامبونی که او آنرا "درمان رهایی بخش" نام نهاده است قرار گرفته اند. این درمان، روشی از آنژیوپلاستی است که طی آن با وارد کردن یک بالون کوچک به رگ مسدود شده، اقدام به باز کردن مسیر رگ می کنند.

( در این روش درمانی به هیچ عنوان از استنت استفاده نمی شود. استنت ها داربست يا لوله های فلزي ظریفی هستند که داخل رگ قرار مي گيرند تا آن را باز نگه دارند. معمولا قطر استنت ها بسته به نوع کاربردشان بين 2 تا 10 ميلي متر است. این روش توسط بعضی از پزشکان در سراسر دنیا انجام میشود ولی دکتر زامبونی آنرا به هیچ عنوان تائید نمیکند.)
دکتر سنان اعلام کرده است که در علائم تمامی بیماران، بهبودی دیده شده و این نتایج در بعضی موارد، کاملا چشمگیر و قابل ملاحظه بوده است. دکتر سنان اینطور ادامه میدهد که در تاریخ سوم مارس در عرض یک روز، سه بیمار تحت این عمل جراحی قرار گرفتند. دو نفر از آنها شاهد بهبودی چشمگیری بوده و شروع به گریه کرده اند زیرا نمی توانستند چنین اتفاقی را باور کنند.
او اعلام کرد در بیمارانی که دارای علائم بسیار شدید ام اس بوده اند، بهبودی کمتری دیده شده است البته آنها بعد از عمل جراحی احساس کرده اند که انرژی زیادتری نسبت به قبل داشته و سفتی بدنشان (سختی و کوفتگی عضلانی) کمتر شده است. آنهایی هم که علائم ضعیفی از این بیماری را داشتند، تا نود درصد در میزان خستگی و بی حسی دستها و پاهایشان، بهبودی مشاهده کرده اند.
سنان ادامه داد: موردی هم دیده شد که بیماری که یک چشمش نمی توانست ببیند؛ بعد از جراحی، مجددا قادر به دیدن شد.
دکتر سنان گفت: او مطمئن است نتایج دیده شده، در اثر تلقین بیمار نبوده است ( پدیده ای که در درمانهای غیر موثر، بیماران خود را فریب میدهند که حالشان بهتر شده است) .
او ادامه داد: حتی اگر این بهبودها، حاصل تلقین بوده و من یک بیمار مبتلا به بیماری ام اس باشم، باز هم این تلقین را می خواهم.
بهبودی مشاهده شده در بیماران، شگفت انگیز است و نمی تواند همگی بخاطر تلقین بیمار باشد. بینا شدن کسی که قبلا نمی توانست ببیند، کنترل بهتر مثانه، برطرف شدن لنگیدن پا، نمی تواند همه تحت تاثیر تلقین باشد.
دکتر سنان می گوید: هفته پیش گروهی از متخصصین اعصاب، نامه ای به وزارت بهداشت مبنی بر درخواست توقف این روش درمانی ارسال کرده اند. نگرانی آنها _ مانند سایر متخصصان ام اس در سراسر دنیا _ از این بابت است که هنوز ارتباط بین انسداد رگها و بیماری ام اس ثابت نشده است و این روش درمانی می تواند خطرناک باشد. آنها همچنین خواستار بررسی و مطالعات بیشتر شدند.
پس از بررسی و تائید علائم بهبود توسط پزشکان و بیماران، تصمیمات لازم برای صدور اجازه انجام این روش درمانی اخذ شد و مقرر گردید هزینه آن از طریق سیستم پزشکی دولت، تامین شود.
البته روش فوق، فی نفسه برای درمان ام اس نخواهد بود؛ بلکه فقط برای درمان انسداد رگهای خونی و روان کردن جریان خون در آنها انجام خواهد گرفت.
پس بهتر است بگوئیم که این یک مشکل عروقی در گردن است، و زمانی که شما رگها را گشاد میکنید، بیمار احساس بهتری پیدا میکند. ما اصلا مجبور نیستیم در مورد ام اس و یا ارتباط انسداد رگها با ام اس، صحبت کنیم.
البته به بیماران هشدار داده خواهد شد که روش مذکور فقط یک روش آزمایشگاهی است و خطرات احتمالی عروقی هم در فرم های رضایت بیماران ذکر خواهد شد. بیمارانی که با این روش درمانی موافقت میکنند، در واقع قسمتی از تحقیق در حال انجامی خواهند بود که با همکاری متخصصین مغز و اعصاب کشور کویت انجام می گردد.
تیم مذکور از ونوگرامهای فراصوتی و رزونانس مغناطیسی، برای اسکن رگهای گردن استفاده خواهد کرد. و همینطور از ام آر آی، برای ردیابی تغییرات مغز و پیدایش ضایعات مربوط به ام اس بهره خواهد برد.
انجام اعمال جراحی، از هفته بعد آغاز خواهد شد و پزشکان امیدوارند در هر هفته تعداد ده بیمار کویتی را مورد عمل جراحی قرار دهند.
جمعه نهم آوریل 2010
آویس فاوارو
سی تی وی نیوز
منبع  -
 ترجمه از خانمها:  آینا فخیمی و خانم دنیز
منبع مادر !

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

لطفن و حتمن از مهار بیابان‌زایی حمایت کنیم ، کنید !


این درخواست کمک را جدی بگیرید و از تنها وبلاگ ایرانی حاضر در بزرگترین رقابت بین‌المللی بین وبلاگ‌های محیط زیستی جهان حمایت کنید.
ماجرا از این قرار است که در مسابقات بین‌المللی وبلاگ‌های برتر جهان که امسال ششمین دوره‌ی آن توسط سرویس جهانی دویچه وله – صدای آلمان – و همکاری بسیاری از رسانه‌های مشهور و معتبر جهان برگزار می‌شود، در مجموع ۸۳۰۰ وبلاگ در رقابت پذیرفته شدند که در نهایت، از جمع آنها، ۱۸۷ وبلاگ توانستند به مرحله‌ی نهایی مسابقه که از ۲۴ اسفند سال گذشته (۱۵ مارس) شروع شده، برسند.
خوشبختانه در حوزه محیط زیست هم، وبلاگ مهار بیابان زایی یکی از ۱۱ وبلاگ برگزیده این بخش است که به همراه ۱۰ وبلاگ دیگر از ۱۰ کشور جهان تا ۱۴ آوریل (۲۵ فروردین ماه جاری) فرصت دارد تا در نظرسنجی جهانی و مردمی این مسابقه بخت خویش را بیازماید.

البته رقابت خیلی جدی است؛ به خصوص که یکی از وبلاگ‌های محیط زیستی حاضر از کشور چین و با پیج رنک ۷ در آن شرکت دارد و یا وبلاگی دیگر که پیج رنک ۶ در رده‌بندی گوگل را به خود اختصاص داده و می‌دانید که در بین وبلاگ‌های فارسی زبان در هیچ رشته‌ای، ما پیج رنک هفت نداریم! داریم؟
با این وجود نباید دلسرد شد و در فرصت محدود ۹ روز باقیمانده، امیدوارم دوستان و همرهان مهار بیابان‌زایی با همراهی سزاوارانه‌ی خود و تبلیغ معنادار خویش، رقبای چینی و انگلیسی را از میدان به دربرند!
برای شرکت در این مسابقه و رأی دادن به وبلاگ محبوب خود، باید نخست به این صفحه رفته و سپس بخش مسابقه محیط زیستی (تغییر اقلیم) را پیدا کرده و بر روی وبلاگ مهار بیابان‌زایی کلیک کنید تا احضار شود و سپس بر روی این علامت کلیک کنید و در انتهای صفحه نام خود و کد مربوطه را درج نمایید تا یک رأی به حساب محیط زیست و ایران وارد گردد.
بیاید پایین صفحه و این قسمت رو پر بکنید و تیک اول رو بزنید و دکمه ارسال رو کلیک کنید:
درود بر شما و ممنون که همچنان مهار بیابان‌زایی را از خودتان می‌دانید.

اصل خبر را از اینجا پی گیری کنید

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

49

نگاهش بین جنگل و آسمان و ساحل دریا غرق شده بود . چشمش به لاشه ماهی های کوچولویی افتاد که دریا پس شان زده بود . در شنهای خیس و نرم کنار ساحل ، با شلوار مخملی قهوه ای راه راه اش زانو زد بی اختیار . سرش را به جسد یکی از ماهی کوچولوها نزدیک کرد و آرام گفت : رسیدن به خیر دختر . " تحولات " بچه هاشونو قورت میدن 
خیلی خوش شانس بودی که پس ات زدن .

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

48


خیلی وقت بود که به رنگ جلیقه شلوار پدرم عادت کرده بودم . وقتی عوضش کرد . دیگر اون بابای سابق ام نبود . پدرم در محیط جلیقه شلوار تازه اش داشت زندگی میکرد و من در به در
دنبال بابایم میگشتم .

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

ميان گاو و چمن ‚ ذهن باد در جريان بود

روز طبیعت هم ایضن به مبارکی ، خوش بگذردتان

دم غروب ميان حضور خسته اشيا
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد
و روي ميز هياهوي چند ميوه نوبر
به سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود
و بوي باغچه را ‚ باد روي فرش فراغت
نثار حاشيه صاف زندگي مي كرد
و مثل بادبزن ‚ ذهن ‚ سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد مي زد خود را
مسافر از اتوبوس
پياده شد
چه آسمان تميزي
و امتداد خيابان غربت او را برد
غروب بود
صداي هوش گياهان به گوش مي آمد
مسافر آمده بود
و روي صندلي راحتي كنار چمن
نشسته بود
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره هاي عجيبي
و اسب ‚ يادت هست
سپيد
بود
و مثل واژه پاكي ‚ سكوت سبز چمنزار را چرا مي كرد
و بعد غربت رنگين قريه هاي سر راه
و بعد تونل ها
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش
نه اين صداقت حرفي كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب بوست
نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند
و فكر ميكنم
كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روي ميز افتاد
چه سيبهاي قشنگي
حيات نشئه تنهايي است
و ميزبان پرسيد
قشنگ يعني چه ؟
قشنگ يعني
تعبير عاشقانه اشكال
و عشق و تنها عشق
ترا به گرمي يك سيب مي كند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن
و نوشداروي اندوه ؟
صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چاي مي خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنكه تنهايي
چه قدر هم تنها
خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي
دچار يعني "عاشق "
و فكر كن كه چه تنهاست
اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد
و چه فكر نازك غمناكي
و غم تبسم پوشيده نگاه
گياه است
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست
نه وصل ممكن نيست
هميشه فاصله اي هست
اگر چه منحني آب بالش خوبي است
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر
هميشه فاصله اي هست
دچار بايد بود
وگرنه زمزمه حيرت ميان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست
و عشق
صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند
نه
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر
هميشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند
و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را
به آب مي بخشند
و خوب مي دانند
كه هيچ ماهي هرگز
هزار و يك گره رودخانه را نگشود
و نيمه شب ها با
زورق قديمي اشراق
در آب هاي هدايت روانه مي گردند
و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند
هواي حرف تو آدم را
عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات
و در عروق چنين لحن
چه خون تازه محزوني
حياط روشن بود
و باد مي آمد
و خون شب جريان داشت در سكوت دو مرد
اتاق خلوت
پاكي است
براي فكر چه ابعاد ساده اي دارد
دلم عجيب گرفته است
خيال خواب ندارم
كنار پنجره رفت
و روي صندلي نرم پارچه اي
نشست
هنوز در سفرم
خيال مي كنم
در آبهاي جهان قايقي است
و من ‚ مسافر قايق ‚ هزارها سال است
سرود
زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم
مرا سفر به كجا مي برد ؟
كجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
و بند كفش به انگشت هاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
كجاست جاي رسيدن و پهن كردن يك فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور ؟
و در كدام بهار درنگ خواهي كرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟
شراب بايد خورد
و در جواني روي يك سايه راه بايد رفت
همين
كجاست سمت حيات ؟
من از كدام طرف ميرسم به يك هدهد ؟
و گوش كن كه همين حرف در تمام
سفر هميشه پنجره خواب را به هم ميزد
چه چيز در همه ي راه زير گوش تو مي خواند ؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز؟
چه چيز پلك ترا مي فشرد
چه وزن گرم دل انگيزي ؟
سفر دراز نبود
عبور چلچله از حجم وقت كم مي كرد
و در مصاحبه باد و شيرواني ها
اشاره ها به سر آغاز هوش برمي گشت
در آن دقيقه كه از ارتفاع تابستان
به جاجرود خروشان نگاه مي كردي
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز ترا سار ها درو كردند ؟
و فصل ‚ فصل درو بود
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و
سطر اول اين بود
حيات غفلت رنگين يك دقيقه حوا ست
نگاه مي كردي
ميان گاو و چمن ‚ ذهن باد در جريان بود
به يادگاري شاتوت روي پوست فصل
نگاه مي كردي
حضور سبز قبايي ميان شبدرها
خراش صورت احساس را مرمت كرد
ببين هميشه خراشي است روي صورت احساس
هميشه چيزي انگار هوشياري خواب
به نرمي قدم مرگ مي رسد از پشت
و روي شانه ما دست مي گذارد
و ما حرارت انگشتهاي روشن او را
بسان سم گوارايي
كنار حادثه سر مي كشيم
ونيز يادت هست
و روي ترعه آرام؟
در آن مجادله زنگدار آب و زمين
كه وقت ازپس منشور ديده مي شد
تكان قايق ذهن ترا تكاني داد
غبار عادت پيوسته در مسير تماشاست
هميشه با نفس تازه را بايد رفت
و فوت بايد كرد
كه پاك پاك شود صورت طلايي مرگ
كجاست سنگ رنوس؟
من از مجاورت يك درخت مي آيم
كه روي پوست آن دست هاي ساده غربت
اثر
گذاشته بود
به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي
شراب را بدهيد
شتاب بايد كرد
من از سياحت در يك حماسه مي آيم
و مثل آب
تمام قصه سهراب و نوشدارو را
روانم
سفر مرا به در باغ چند سالگي ام برد
و ايستادم تا
دلم قرار بگيرد
صداي پرپري
آمد
و در كه باز شد
من از هجوم حقيقت به خاك افتادم
و بار ديگر در زير ‌آسمان مزامير
در آن سفر كه لب رودخانه بابل
به هوش آمدم
نواي بربط خاموش بود
و خوب گوش كه دادم صداي گريه مي آمد
و چند بربط بي تاب
به شاخه هاي تر بيد تاب مي خوردند
و درمسير
سفر راهبان پاك مسيحي
به سمت پرده خاموش ارمياي نبي
اشاره مي كردند
و من بلند بلند
كتاب جامعه مي خواندم
و چند زارع لبناني
كه زير سدر كهن سالي
نشسته بودند
مركبات درختان خويش رادر ذهن شماره مي كردند
كنار راه سفر كودكان كور عراقي
به خط
لوح حمورابي
نگاه مي كردند
و در مسير سفر روزنامه هاي جهان را مرور مي كردم
سفر پر از سيلان بود
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سياه
و بوي روغن مي داد
و روي خاك سفر شيشه هاي خالي مشروب
شيارهاي غريزه و سايه هاي مجال
كنار هم بودند
ميان راه سفر از سراي مسلولين
صداي سرفه مي آمد
زنان فاحشه در آسمان آبي شهر
شيار روشن جت ها را
نگاه مي كردند
و كودكان پي پر پرچه ها روان بودند
سپورهاي خيابان سرود مي خواندند
و شاعران بزرگ
به برگ هاي مهاجر نماز مي بردند
و راه دور سفر از ميان آدم و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگي ميرفت
به غربت تريك جوي آب مي پيوست
به برق ساكت يك فلس
به آشنايي يك لحن
به بيكراني يك رنگ
سفر مرا به زمين هاي استوايي برد
و زير سايه آن بانيان سبز تنومند
چه خوب يادم هست
عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد
وسيع باش و تنها و سر به زير و سخت
من از مصاحبت آفتاب مي آيم
كجاست سايه ؟
ولي هنوز قدم ‚ گيج انشعاب بهار است
و بوي چيدن از دست باد مي آيد
و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج
به حال بيهوشي است
در اين كشاكش رنگين كسي چه مي داند
كه سنگ عزلت من
در كدام نقطه فصل است
هنوز جنگل ابعاد بي شمار خودش را
نمي شناسد
هنوز برگ
سوار حرف اول باد است
هنوز انسان چيزي به آب مي گويد
و در ضمير چمن جوي يك مجادله جاري است
و در مدار درخت
طنين بال كبوتر حضور مبهم رفتار آدمي زاد است
صداي همهمه مي آيد
و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم
و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را
به من مي آموزند
فقط به من
و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
براي گوش بي آذين دختران بنارس
كنار جاده سرنات شرح داده ام
به دوش من بگذار اي سرود صبح ودا ها
تمام وزن طراوت را
كه من
دچار گرمي گفتارم
و اي تمام درختان زيت خاك فلسطين
وفور سايه خود را به من خطاب كنيد
به اين مسافر تنها كه از سياحت اطراف طور مي آيد
و ازحرارت تكليم درتب و تاب است
ولي مكالمه يك روز محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شكوه شاهپرك هاي انتشار حواس
سپيد خواهد كرد
براي اين غم موزون چه شعر ها كه سرودند
ولي هنوز كسي ايستاده زير درخت
ولي هنوز سواري است پشت باره شهر
كه وزن خواب خوش فتح قادسيه
به دوش پلك تر اوست
هنوز شيهه اسبان بي شكيب مغول ها
بلند مي شود از خلوت
مزارع ينجه
هنوز تاجر يزدي ‚ كنار جاده ادويه
به بوي امتعه هند مي رود از هوش
و در كرانه هامون هنوز مي شنوي
بدي تمام زمين را فرا گرفت
هزار سال گذشت
صداي آب تني كردني به گوش نيامد
و عكس پيكر دوشيزه اي در آب نيفتاد
و نيمه راه سفر روي ساحل جمنا
نشسته بودم
و عكس تاج محل را در آب
نگاه مي كردم
دوام مرمري لحظه هاي اكسيري
و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ
ببين ‚ دوبال بزرگ
به سمت حاشيه روح آب در سفرند
جرقه هاي عجيبي است در مجاورت دست
بيا و ظلمت ادراك را چراغان كن
كه يك اشاره بس است
حيات ‚ ضربه آرامي است
به تخته سنگ مگار
و در مسير سفر مرغهاي باغ نشاط
غبار تجربه را از نگاه من شستند
به من سلامت يك سرو را نشان دادند
و من عبادت احساس را
به پاس روشني حال
كنار تال نشستم و گرم زمزمه كردم
عبور بايد كرد
و هم نورد افق هاي دور بايد شد
و گاه در رگ يك حرف خيمه بايد زد
عبور بايد كرد
و گاه از سر يك شاخه توت بايد خورد
من از كنار تغزل عبور مي كردم
و موسم بركت بود
و زيرپاي من ارقام شن لگد مي شد
زني شنيد
كنار پنجره آمد نگاه كرد به فصل
در ابتداي خودش بود
ودست بدوي
او شبنم دقايق را
به نرمي از تن احساس مرگ برميچيد
من ايستادم
و آفتاب تغزل بلند بود
و من مواظب تبخير خواب ها بودم
و ضربه هاي گياهي عجيب رابه تن ذهن
شماره مي كردم
خيال مي كرديم
بدون حاشيه هستيم
خيال مي كرديم
ميان متن
اساطيري تشنج ريباس
شناوريم
و چند ثانيه غفلت حضور هستي ماست
در ابتداي خطير گياه ها بوديم
كه چشم زني به من افتاد
صداي پاي تو آمد خيال كردم باد
عبور مي كند از روي پرده هاي قديمي
صداي پاي ترا در حوالي اشيا
شنيده بودم
كجاست جشن خطوط ؟
نگاه كن به تموج ‚ به انتشار تن من
من از كدام طرف مي رسم به سطح بزرگ ؟
و امتداد مرا تا مساحت تر ليوان
پر از سطوح عطش كن
كجا حيات به اندازه شكستن يك ظرف
دقيق خواهد شد
و راز رشد پنيرك را
حرارت دهن اسب ذوب خواهد كرد ؟
و در تراكم زيباي دست ها يك روز
صداي چيدن يك خوشه رابه گوش شنيديم
و در كدام زمين بود
كه روي هيچ نشستيم
و در حرارت يك سيب دست و رو شستيم ؟
جرقه هاي محال از وجود برمي خاست
كجا هراس تماشا لطيف خواهد شد
و ناپديدتر از راه يك پرنده به مرگ ؟
و در مكالمه جسم ها ‚ مسير سپيدار
چه
قدر روشن بود
كدام راه مرا مي برد به باغ فواصل ؟
عبور بايد كرد
صداي باد مي آيد عبور بايد كرد
و من مسافرم اي بادهاي همواره
مرابه وسعت تشكيل برگ ها ببريد
مرا به كودكي شور آب ها برسانيد
و كفش هاي مرا تا تكامل تن انگور
پر از تحرك زيبايي
خضوع كنيد
دقيقه هاي مرا تا كبوتران مكرر
در آسمان سپيد غريزه اوج دهيد
و اتفاق وجود مرا كنار درخت
بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك
و در تنفس تنهايي
دريچه هاي شعور مرا به هم بزنيد
روان كنيدم دنبال بادبادك آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد
حضور هيچ ملايم را
به من نشان بدهيد

بابل - بهار 1345 - سهراب سپهری