۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

میترسند از زلزله و میلرزند از سرما هنوز


وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
وقتی آنها تمام کردند من در آغاز ِ شروع بودم
...
مادر و پدرم را میگویم
خاهران و برادرانم را



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟