۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

شاد ِ فُ ر غونی !

.

شاد ِ فُ ر غونی
" ببخشید "
کونش از روی شلوار خاک و چاک  گرفته اش از وسط ، وقتی جلوی دهانم قرار گرفت که او با فُرغونی آکنده از مهر و کار و زندگانی ، سربالایی دربند را داشت مینوردید و من پشت سرش بودم  .
عصر بود یا کمی مانده به شب گسترانی
...
تند راه میرفت . توی چرخ دستی اش مقداری گوجه فرنگی لک و پیس دار داشت و چندتایی تخم مرغ و اندکی سبزی  خوردن که گویا نتوانسته بود به فروش برساندش . یا شاید مورد طعام شامشان بوده و خریده بود.
دستفروش بود و از حرکات و سرعت راه رفتن اش میشد فهمید که مفهوم آنهمه زحمت و کار و عجله اش تنها همین است که به خانه اش برسد تا بالاسر بچه هاش باشد حتا با مهری " فُرغونی " . اینرا از زمزمه  ترانه ای  شاد که هنگام فشار دادن  مضاعف دسته های  فرغونش  برای عبور از سربالایی داشت و با خودش تکرار میکرد فهمیدم .

ها ؟ کدامتان و مان میتوانیم به این بهانه و شادی و مهری زندگی بگذرانیم . به ابوالفضل هیچ کداممان !
.

۲ نظر:

  1. با شما موافقم
    به ابوالفضل هیچ کداممان !
    که ما در حسرت آرزوهای دست نایافتنی
    همه عمر میدویم و میدویم
    و از بهانه های کوچک شادبودن غافلیم
    و شاید هم بهترین بهانه بودن و شادزیستن...
    سلام همشهری
    موفق و سربلند باشید.

    پاسخحذف

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟