۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

جای عشاقی که زیر بارون میخان راه بروند خالی

یَک روز از اتمام کارای اساسی بنایی ام  در ته حیاط نمانده بود - است . اَد چنان صدای بارونی  ساعت چار صبح اینجا بلند شد  و منو از خاب نازم پروند که به بخت و شانس و اقبال خودم که نه ! به بخت و شانس  شور کیسه های گچ و سیمان زیر بارون مونده غصه میخورم که تا صبحی هم من سرکار میمونم و هم ایشون سنگ  تموم میذارن به سنگ شدنشان. 
عجب شُرشُر بارونی ! ... جای عشاقی که همیشه دوس داشتن زیر بارون راه بروند خالی . حالا ما به کنار . خابمان چنان پرید که گویا کسی ش.اش.یده باشد توی تخت خابمان آنهم از نوع حسابی اش .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟