بعد از روزها و هفته ها و شاید ماههای متمادی خاستیم جوجه کباب خانگی درست کنیم و برا شام "رغایب " به عشق مرده عزیز تان دعای سلامت فرستاده و یادی از پدر مرحومم بکنیم . به همین منظور منقل را ذغال مملو و منتظر گُر گرفتن و سرخ شدنش بودیم و همینجوری منزلبانو فِرت و فِرت بالای جوجه ( که چه عرض کنم ! ) بالای (بال های) مرغ پریشونِ از این زندگی نکبتبار را میکشید تو سیخ ! ( نه اینکه ایشون تقصیر داشته باشن ها نه )
...
حالی به حالی بودیم ! پتوی آماده توی حیاط با آرایشی از فلفل و خیار شور و قاچ قاچ گوجه فرنگی و پیاز و حتا پیاله های مربا و دوغ محلی و آب تگری ! منتظرمان بود که ما "پَر مرغ در آتش بدوانیم تا این دو تا فرزندان مسلم این شبِ رغایب" را با حال بگذارند . باران و نعمت خدواندی نذاشت . چنان باریدن گرفت که ما هم منقل گم کرده بودیم و هم کباب !
بگویم : ما : شیتیل " گوجه و فلفل و کدو و هندوانه کاشتیم در کرت مان که به غیر کدو تنبل هیچکدوم رشد نکرد چون آفتابی ظهور نکرده بود الا باران بی امان در این یکی دوهفته . اینرا هم بگویم که با باریدن این باران روزانه کلن اطراف اهر شده است شمال ایران . به واَلللآهه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟