۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

قلی خان سالار(ساری قلی خان)

اِاِاِ !
با موسيقی دوره های قبل آذربايجان مثلاًدوران مشروطيت چقدر آشنايی داريد ؟
دكتر قره داغی ـ من فقط در حد چيزهايی كه از پدرم شنيده ام مي‌دانم . پدر من « قلی خان سالار » بود كه ايشان نسبت به زمانة خودشان از نظر سواد خيلی باسواد بودند و برخی ها می دانند كه ايشان در دوره ای مدرك ديپلم داشته اند كه در آن زمان اصلاً مدرك ديپلم را كمتر كسی داشت . ايشان در سال 1254 شمسی به دنيا آمده بوده و در سال 1348 شمسی در بيمارستان آزاد تهران حدوداً در سن 94 سالگی فوت كردند . ايشان به 5 زبان دنيا همراه با ادبيات آنها تسلط كامل داشت . به ايشان « ساری قلی خان » مي‌گفتند . البته ايشان اصلاً زردچهره نبودند ومن هميشه تعجبم از اين است كه چرا به ايشان « ساری …» می گفتند ؟ ايشان موهايی به رنگ سفيد داشتند حتی پوستشان هم سفيد بود . كه معمولاً موهايش را رنگ می كرد . سفيد از نوعی كه الان هم بعضاًدر جامعه می بينيم كه از همان نوع بود . ايشان همانطور ی كه گفتم به 5 زبان از جمله روسی ، فرانسه ، عربی را مثل زبان مادری اش حتی ادبيات آن تسلط كامل داشت . فارسی و تركی را هم كه می دانست . من ديده بودم كه به زبان ارمنی و كردی هم صحبت می كرد . در واقع در آن دورة بی سوادی وی با 7 زبان آشنايی داشت البته در مورد موسيقی و ادبيات آن دوره هم بايد بگويم كه من فقط از ايشان چيزهايی شنيده ام . فقط در اين حد . پدر من و دوستانش تفكرات روشنفكری خود را از طريق جملات طنز در جامعه نزج و نسخ مي‌دادند . با توجه به اينكه ارتباطات در آن دوره مثل دورة امروزی ما قوی و با سرعت انجام نمی گرفت . حتی آنها در زمان اشغال آذربايجان توسط روسها حتی قهوه خانه ای و محفلی تشكيل دادند در محلة « ايكی قاپيلی » يا «ايكی قالا» به نام « ائششك لر قهوه سی » و خيلی ها هم فرض كرده بودند كسانی كه به اين قهوه خانه می روند افرادی بی شعور و لمپن هستند در حالی كه اقتضای زمان ايجاب كرده بود كه آنها برای انتقال پيام خود به جامعه در كسوت چنين اسمی كار خود را انجام دهند . آنها سياستمداران و افراد متفكری بودند كه به دليل اختناق حاكم در جامعه در اين محفل از طريق طنز و ماجراهای طنز افكار و عقايد را در جامعة تبريز انتشار می دادند . حتی پس از اتمام دورة اشغال و عقب نشينی روسها باز اين كار ادامه يافت و در روزنامة توفيق صفحه ای اختصاص داده شد به حزبی به همين نام « حزب خران » كه فكر می كنم حتی عضوگيری هم كردند . شعری را مربوط به آن دوره كه پدرم مي‌خواندند برايتان می خوانم و احتمال غريب به يقين اين شعر را هم خودش سروده بوده با همان وزن و آهنگ شعر معروف « گلی خوشبوی در حمام روزی …» با اين مضمون در مورد وضعيت نان و جو موجود چون در آن دوره وضعيت نان بد بود و نانواها خاك را قاطی آرد كرده و به مردم می دادند در اعتراض به آن وضع اين شعرگفته شده :

يكی نان سياه بد قواره

رسيد از دست وردستی به دستم

بدو گفتم : جوپی يا نان گندم

تو نانی واقعاً يا بنده مستم

بگفتا من نه جو هستم ،نه گندم

وليكن با جوو گندم نشستم

كمال همنشين در من اثر كرد

و گرنه من همان خاكم كه هستم

زسنگك چون شنيدم اين سخن را

پريد هوش از سر و عقلم ز دستم

به تنقيد مسبب های اصلی

دهان را باز كردم ديده بستم

بگفتم كه برو باعث حياكن

مگو ديگر كه من ميهن پرستم
.
.
... : از FB - RANA

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟