![]() |
هادی یزدانی |
بعد از یک ماه که علی آقا و زنش از این دکتر به آن دکتر میرفتند، یکی از آنها به تشخیص رسید. سی تی اسکن و آزمایشات نشان میداد او سرطان پانکراس دارد. سرطان آن قدر گسترش پیدا کرده بود که دیگر عمل جرّاحی هم فایدهای نداشت. علی آقا روزهای آخر از شدّت درد به تریاک رو آورده بود.
یک بار که آقا منصور از همسایهٔ کارگاه برایش یک لول تریاک خریده بود، دست منصور را گرفت و گفت: «منصور من دیگه رفتنیام. زن و بچّهام رو به تو میسپارم. نذار بعد از مردنم کم و کسری داشته باشن».
یک ماه بعد، علی آقا مرد. تا دو سال بعد از مردن علی آقا، آقا منصور کجدار و مریز با خانوادهٔ او کنار میآمد و مختصری مقرّری ماهیانه بابت نصف سهم کارگاه و دستگاهها به آنها میداد. یک بار که صدیقه خانم از کم بودن مقرّری شکایت کرد، آقا منصور حرفی که چند ماه بود روی دلش مانده بود به او زد و خیلی رک به او گفت: «همشیره، شوهر تو رفیق ما بود، سر جای خودش. این آخریها فکر میکنی کی خرج دوا درمونش رو میداد!؟ من! کی خرج اون تریاکها که میکشید رو میداد!؟ من! کی خرج کفن و دفنشو داد!؟ من! حالا هم که نقل من و شما مَثَل کار کردن خرِ و خوردن یابو! اصلا حالا که این جور شد شب چهارشنبه با اخویت بیا سرِ حساب. من میخوام سهمتون رو از مغازه و وسایل بدم. والسّلام!».
شب چهارشنبه صدیقه خانم با برادرش برای حساب و کتاب به خانهٔ آقا منصور رفت. آقا منصور سیاههٔ خرج و مخارج و ارزش مغازه و وسایل را جلوی آن دو نفر گذاشت. بعد هم به هر ترتیبی بود با چند میلیون تومان رضایت زن را گرفت و اسناد به صورت رسمی به او منتقل شد. همه جا پیچیده بود که منصور مال بچّه یتیمهای علی را خورده و مغازه و دستگاهها را بُز خری کرده است. دو پسر علی آقا با هزار بدبختی درس خواندند و به دانشگاه رفتند. حالا هم برای خودشان مهندس هستند و دستشان به دهانشان میرسد. آقا منصور هم چند سال بعد مغازه و دستگاهها را فروخت و از آن موقع تا حالا نمایشگاه فروش اتوموبیل دارد. حالا آقا منصور و پسرهایش هر روز ماشینهایی را معامله میکنند که قیمتشان به اندازهٔ ده سال پس انداز بچّههای علی آقاست.
:: اپیزود اول / آقاجان
:: اپیزود اول / آقاجان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟