۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

پدیدارشناسی انسان‌های موفق: تفاوت آدم‌های موفق با معمولی (1)

چگونه در کارمان موفق شویم
تا الان سری مقالاتی که از وبلاگ " مجید زُهری" عزیز را که خاندم ، احساس کردم چنین آموزشی حداقل برای خودم بسیار با ارزش است از برای راهنمایی و طریقۀ موفقیت در کار و شغل ام ... برای همین تصمیم گرفتم این مطالب را در اینجا هم بیاورم تا شاید بدرد کسی هم بخورد !
پ.ن : چون هنوز این سری ازمطالب جناب زُهری پایان نیافته ، من نیز سعی خاهم کرد قسمتهای بعدی را به مرور از وبلاگ ایشان در اینجا باز نشر کنم . امید که مثمر ثمر اوفتد .

پیش‌درآمد:
‌همه‌ی انسان‌ها دوست دارند موفق باشند، اما آیا همه‌ می‌دانند تعریف موفقیت چیست؟ چگونه تعریف گویایی می‌شود از موفقیت به‌دست داد؟ آیا موفقیت یک فرم بخصوص دارد یا شیوه‌ی خاصی از زندگی است؟ و در کل، لازمه‌ی موفقیت چیست؟

انسان‌های موفق در روزگار ما بن‌مایه‌ی مشخصی دارند، در اشکالی گوناگون. اصل مشترک در همه‌ی انسان‌های موفق، "بی‌نیازی مادی" است یا می‌توان گفت قدرت پاسخگویی به نیازمندی‌های اساسی در زندگی. از این رو برای موفق‌بودن بایستی از سطحی مشخص از تمول مادی -به بالا- برخوردار بود. پس، توان مالی شرط موفقیت است.

 از روی آثاری که از زندگی آدم‌های موفق در رشته‌های مختلف به‌رشته‌ی تحریر درآمده، یا از روی خاطرات و آثار آموزشی خود آنان، می‌توان به بنیان‌های فکری و شاخص‌های رفتاری و تفاوت آن‌ها با طرز فکر و رفتار انسان‌های معمولی پی برد. با وجود این اسناد دم دست، ما دیگر نیازی به کشف راز موفقیت نداریم!

موفقیت خصلتی ارثی نیست؛ یک تمرین است؛ می‌شود آموخت که چطور انسان موفقی بود. موفقیت مثل ریاضی، قوانین و فرمول‌هایی دارد که در حوزه‌ی فکری و روانی و زندگی مادی انسان جاری هستند. چنان‌چه ما شاخصه‌ی انسان‌های موفق را بشناسیم و آن‌ها را با جدیت تمرین کنیم و در زندگی خود به‌کار ببندیم، خود به انسانی موفق و مایه‌ی افتخار خود و دیگران تبدیل خواهیم شد. بایستی شاخصه‌های موفقیت را در روان و زندگی مادی خود جاری کرد تا موفق شد.

فرق اصولی انسان موفق با انسان معمولی در "طرز فکر‌کردن" است. انسان موفق ذهنش را روی موفقیت کوک کرده و برای مبدا، مسیر حرکت و هدف، در ذهن خود تصویر و برنامه دارد، اما انسان معمولی، ذهنش فقط درگیر گرفتاری‌های روزمره و گذشته است و سرگردان در زندگی. برای همین، انسان موفق برنامه‌ریز زندگی خود است، اما انسان معمولی اختیار خود را به دست دیگری داده تا برای زندگی‌اش برنامه‌ریزی کند (جامعه و محیط، نظام سیاسی، قراردادهای اجتماعی، کارفرما، رئیس، همسر، الخ)

در یادداشت‌هایی پی در پی، شماری از شاخصه‌های موفقیت را به تبادل نظر خواهیم گذاشت که اغلب بسیار بدیهی به‌نظر می‌رسند و گاه این‌قدر بدیهی‌اند که در روزمره‌ی خود به سادگی از کنار آن‌ها رد می‌شویم! جذابیت موضوع دقیقاً همین‌جاست: بدیهیات دست‌یافتنی‌اند، فقط توجه و تمرکز ما را می‌طلبند و بس. با مرکب شناخت، می‌شود به سفر موفقیت رفت...

تفاوت اول: برجسته‌کردن نکات مثبت
آدم‌های موفق عادت دارند که نقاط مثبت در افراد را برجسته کنند و آن‌ها را در قالب "تشویق" به رخ آن‌ها بکشند. با تشخیص و تشویق یک رفتار خوب در یک فرد، آن رفتار در او تثبیت می‌شود. انسان‌ها را با تشویق چه بسا می‌شود هدایت کرد و چه بهتر است که این تشویق بلافاصله بعد از انجام عمل و در ملاء‌ عام باشد. در نقطه‌ی مقابل‌ آدم‌های معمولی -که از قضا اکثریت هستند- قرار دارند که متخصص عیب‌یابی و قضاوت‌کردن آنی در روحیات و اعمال افراد هستند! شما کافی است کوچک‌ترین اشتباهی بکنید تا آن‌را بلافاصله به روی‌تان بیاورند. اشتباه هم نکنید، درون ذهن‌شان خطایی برای‌تان می‌تراشند؛ بسته به عمق بدبینی‌شان.
انسان موفق بر کیفیت افراد متمرکز است و انسان معمولی بر عیب افراد.

آدم‌های موفق در برخورد با دیگران و حتا زیردست‌های خود، از روش "ترغیب" استفاده می‌کنند و با ایجاد و تقویت انگیزه، آن‌ها را به مسیری سازنده راهنمایی می‌کنند. چارلز شواب (Charles M. Schwab) از پایه‌گذاران صنعت فولاد در آمریکا، متخصص جذب استعدادها و شکوفاکردن آن‌ها بود، به‌طوری که او در تاریخ آمریکا اولین کسی است که سالی یک‌میلیون دلار حقوق گرفت (در سن 35 سالگی از اندرو کارنگی). جالب است بدانیم در آن دوره، با سالی سی هزار دلار می‌شد اشرافی زندگی کرد! او به‌خاطر توانایی بی‌نظیر خود در گرد‌آوردن استعدادهای انسانی و مذاکره و به‌کارگیری خودخواسته‌ی آنان، به یکی از بزرگ‌ترین سرمایه‌داران آمریکا تبدیل شد و به توسعه‌ی این کشور یاری رساند. او خود می‌گفت که همیشه از اشتباهات کارمندان خود چشم می‌پوشید و ابداً نقدشان نمی‌کرد و در مقابل نقاط قوت آنان را برجسته می‌کرد و به رخ‌شان می‌کشید و از این طریق انگیزه در آنان را برای رساندن خدمات بیش‌تر و حس همکاری شعله‌ور می‌ساخت.‌

انسان‌های معمولی اما چه می‌کنند: آنان مسلح به ابزار مخرب "محکوم‌کردن" هستند و به این وسیله هر جوانه‌ی انگیزه‌ای را در افراد می‌پژمرند.

آبراهام مزلو (Abraham H. Maslow) نخستین کسی بود که سیستم برجسته‌کردن کیفیت در افراد را در روانشناسی پیشنهاد کرد. روانشناسی او که به "روانشناسناسی انسان‌مدار" (Humanistic Psychology) معروف است و در "هرم مزلو" تشریح شده است، این ایده را در بنیان خود جا داده که با برطرف‌کردن نیازهای مادی و روانی (معنوی) انسان، او را می‌توان به تعالی رساند. او نهایت تعالی انسان را خودشکوفایی (Self Actualization) می‌داند، چنانچه پله‌های برطرف‌کردن نیازهای خود را یکی پس از دیگری طی کند. به باور مزلو، انسان تنها موقعی می‌تواند در مسیر پیشرفت قرار گیرد که نیازهایش پاسخ گیرند.

با تشویق و ترغیب، می‌توان افراد را به خودباوری رساند و باعث نمود و رشد نیروهای درونی و شکوفایی استعدادها در آن‌ها ‌شد. در مقابل، شلاق قضاوت‌های به‌جا و نابجا و محکوم‌کردن‌های گه‌گداری، انسان‌ها‌ را از هر چه روحیه‌ی مثبت است تهی می‌کند و به آن‌ها هر لحظه گوشزد می‌کند که "کسی نیستند"!

ما اما جزو کدام گروه هستیم؟ با خود خلوت کنیم و اگر جزو اولی هستیم، به خود جایزه‌ای به‌رسم تشویق بدهیم تا بهتر و بهتر شویم و اگر جزو دومی‌‌ها هستیم، لحظه‌ای برای تغییر مثبت تعلل نکنیم.

ادامه دارد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟