۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

از هندونه و خربزۀ خاجوی

امروز وسط راه جاده تبریز اهر گوشی ام زنگ میخورد ... شماره ناآشناس . از نوع شماره ای که احتمال دادم از ممالک خارجه باشد . جایی برای پارک پیدا کردم ... جواب تلفن را دادم . همسایه قدیمیمان بود که الان در سوئد زندگی میکند ...
حال و احوالی پرسیدیم از هم . و ... ازم پرسید کجایی الان ... گفتم در طی جاده به طرف تبریزم ... گفت هندونه های تو زرد خاجه در اومدن ؟ ... گفتم آره اتفاقن دارم به آنجایی که توی این فصل هندونه های خاجه رو میریزن کنار جاده برای فروش میرسم ... قسمم داد که عکسی ازشون بگیرم براش ... گفت دلم الان خیلی میخاد اونجا باشم . دلتنگم ... چشمی گفتم و نتیجۀ درخاستشان چنین شد . امید که مقبول اوفتد

پی آمد : به پیر مرد فروشنده میگم اجازه هس عکست رو بگیرم ... میگه ما قابلی نداریم ... برا ما هم میاری عکسا رو
میگم میذارم تو اینترنت
میگه اینترنت یعنی چی ؟
میگم پس بیا فیس بوک فردا ... تنها نیایی که گم بشی عمو . با یه آدم وارد بیا عکسات رو ببین اونجا
پسرک نگاه چپ اندر قیچی ام میکند و شاید ته دلش دارد فوشم میدهد  و بلافاصله میگوید میام من ! ء چه عالی عضوشی؟ میگوید نه

با خودم اون تنها هندوانه اهدایی پدرش را با پوستش گاز میزنم  ! حالا شما باور نکنید اصلن








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟