ترجمه از : غلامرضا صراف
18 نوامبر 1909
دابلین،خیابان فونتنوی،پلاک 44
امشب جرات ندارم با هیچ نام آشنایی خطاب ات کنم.
از امروز صبح که نامه ات را خواندم،تمام روز احساس سگ دورگه ای را داشتم که شلاق به چشمان اش زده باشند.الان دو روز کامل است که بیدارم و همچون سگ ولگرد کثیفی که صاحب اش ول اش کرده باشد،سرگردان خیابان هایم.
تو مثل یک ملکه می نویسی.تا وقتی زنده ام،وقار آرام آن نامه را به یاد خواهم داشت،حزن و خفت اش را و تحقیر تامی را که باعث اش بوده ام.
احترامی را که به من داشتی،از کف داده ام.عشق ات را زائل ساخته ام.پس ترک ام کن.بچه های ات را از پیش ام ببر تا از حضور نحس ام در امان باشند.بگذار باز در منجلابی که از آن آمدم،غرق شوم.مرا و کلمات توخالی ام را فراموش کن.برگرد سر زندگی خودت و بگذار من،تنها،به ویرانه ی خودم بروم.اشتباه است بخواهی با حیوان متهوعی چون من زندگی کنی یا اجازه دهی دست ام بر سر بچه هایت باشد.
تازه دارم می فهمم.من عشق را در وجودت کشته ام.من تو را با توهین و تحقیر نسبت به خودم آکنده ام.مرا از مسائل و مصاحبانی محروم کن که این قدر شیفته شان بودم.شکایتی نخواهم کرد.دیگر هیچ حقی برای شکایت یا نگاه افکندن به چشمان تو ندارم.کاملا خودم را از چشم ات انداخته ام.
ترک ام کن.برای تو مایه ی تحقیر و شرمساری ست که با مفلوک ِپستی چون من زندگی کنی.شجاعانه عمل کن و ترک ام کن.تو نیک ترین چیزها را در این جهان به من بخشیده ای،اما تنها مروارید به پای خوکان ریخته ای.
اگر ترک ام کنی،تا ابد با خاطره ات خواهم زیست که از خدا هم برایم مقدس تر است.من به نام ات نماز می گزارم.
نورا،کمی خوبی از این مفلوک ِبی چیز به خاطر بسپار که با عشق اش حیثیت ات را لکه دار کرد.فکر کن که لبان ات او را بوسیده اند و موهای ات بر او ریخته اند و بازوان ات او را برایت نگه داشته اند.
نام ام را پای این نامه نخواهم گذاشت،چون نامی ست که با آن مرا خوانده ای،وقتی که عاشق ام بودی و حرمت ام می نهادی و روح لطیف و جوان ات را برای جراحت و خیانت به من بخشیدی.
مرتبط با موضوع اضافه شد توسط اهری نویسنده وبلاگ جهت اطلاع از زندگینامه جیمز جویس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟