۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

قناری پسرک روز جمعه مرده بود .او را شنبه خبرش دادم



روز شنبه بهش گفتم: قناری ات پر کشیده و رفته چونکه پنجره هاباز بودند . طفلکی اخمی کرد و با لحنی غمگین پرسید ، برنمیگردد ؟
گفتم :
اگر کسی بعد از گذشتن از پنجره و دیدن آزادی و پرواز را در فضای باز
لایتناهی تجربه کند دوستان و همدلان و همسفرانی پیدا کند با هم و با عشق دنبال دون و آب و آشیان روند به فکر ساختن خانه ای برای آینده شان در لب و کنج کوهی و با سوراخ درختی و یا حتا باکاه های لب آب ملایمی بفکر لانه سازی بیفتند تا فرزندانشان را در آن پرورش وآموزش دهند بزرگشان کنند و به عرصه رسانند و به پرواز در آورند و خوشبختشان کنند ... دیگر هرگز داخل قفس برنمیکردند.
پسرک سر بزیر انداخت و آه کوچکی کشید و گفت من به خوشبختی"کوکو طنازم" خوشحالم

برایش توضیح دادم : زندگی یعنی همین یه تیکه کوچکی بامشقط اما دلچسب و دلنشیتن ... هردو لبخند زدیم
اختصاصی خودم در ف.ب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟