میدود بر جسد صخره و سنگ
باره در تنگ غروب
یال شویان در باد
باد مویان ، دلتنگ
آسمان ، تار و عبوس
ابرها را به زمین می بندد
افق از چین و شیار
گو که پیشانی یک پیر نزار !
باره تازان و دمان می گذرد
...
بر بلندی ، پستی
کو مجالی که مسافر بتکاند دستی
شعر از : آفتاب
باره در تنگ غروب
یال شویان در باد
باد مویان ، دلتنگ
آسمان ، تار و عبوس
ابرها را به زمین می بندد
افق از چین و شیار
گو که پیشانی یک پیر نزار !
باره تازان و دمان می گذرد
...
بر بلندی ، پستی
کو مجالی که مسافر بتکاند دستی
شعر از : آفتاب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟