۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

سیب این میوۀ بهشتی !


همین امروز ظهر وقتی از سرکار برای ناهار به منزل برمیگشتم چند عدد سیب را وقتی از جعبه لهیده که برای بردن آشغالچی بیرون گذاشته بودند لای چادر شبش گذاشت و با خنده ای شرمناک ! رو به من کرد و گفت : بچه ها که نمیفهمند سالمهاش رو میخورند!
دخترم پیشم بود . من خجالت نکشیدم اما مقداری درد ِ روی آسفالت کوچه را احساس کردم !






۱ نظر:

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟