به مروّت که نوکرِ سر ِ خانه مان است خاک برسر گفتیم :
تو نباشی لامروّت ما هیچ .
خنده ای کرد و گفت: معذرت آقا
اسهال خدمت دارین ؟
فرمودیم نه، یبوستی ناشناخته
گفت انجیر بخور آقا ، با عَن ِ جیر باهم
مشفی خداست
...
این مروّت ِ لامصب کجاس الان ؟
خورده و کم خورده از پس هم میشاشیم .
اسفند 91
Related Posts : اجتماعی,
احساس,
ادبیات,
از اهر و ارسباران,
از تاریخ,
گریز,
یادگاری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟