ترجمه غلامرضا صراف
22 نوامبر 1909
دابلین،خیابان فونتنوی،پلاک 44
عزیز ِدل آن شب تلگرافت به دلم نشست.نامه های آخر را که برایت می نوشتم،در نومیدی مطلق بودم.فکر می کردم عشق و احترامت را به خودم-آن گونه که شایسته شان بوده ام-از دست داده ام.نامه ی امروز صبحت خیلی محبت آمیز است،ولی چشم انتظار نامه ای هستم که احتمالا پس از فرستادن این تلگراف نوشته ای.
فعلا جرات ندارم باهات صمیمی باشم،نکند باز ولم کنی.حس می کنم نباید این گونه باشد،هرچند نامه ات با همان شیطنت همیشگیت نوشته شده.منظورم این است که مخصوصا می گویی فلان کار را در حقت خواهم کرد تا من ازت سرپیچی کنم.
دل به دریا می زنم تا فقط یک چیز بگویم.خواستی خواهرم چند تا لباس زیر برایت بیاورد.خواهش می کنم این را نخواه عزیزم.اصلا خوشم نمی آید کسی،حتی اگر زن یا دختر باشد،چیزهایی را ببیند که مال توست.منظورم این است که کاش وقتی داشتی لباس هایت را از رختشوی خانه می گرفتی،در آوردن یا نیاوردن بعضی شان دقت بیشتری می کردی.آه،ای کاش تمام شان را"پنهان" می کردی،پنهان،پنهان.کاش مغازه ی بزرگی داشتی با انواع و اقسام لباس زیر.
چقدر دوریت به ستوه می آورد!آیا عاشق مفلوکت را دوباره به قلب ات راه داده ای؟مشتاق نامه ات می مانم و باز به خاطر تلگراف محبت آمیزت ممنون ام.
عزیز دلم،الان ازم نخواه که نامه ای طولانی بنویسم.چیزهایی که این بالا نوشتم،کمی غمگینم کرد.از فرستادن کلمات به تو خسته ام.لب هایمان بر همدگر،آغوشمان تنیده در،چشمانمان مدهوش ِشادی ِغمگنانه ی تملک یکدگر،بیشتر خشنودم می کند.
مرا ببخش عزیز دلم.تصمیم داشتم تودار تر باشم.همچنان مشتاقتم،مشتاق،مشتاق.
مرتبط با موضوع اضافه شد توسط اهری نویسنده وبلاگ جهت اطلاع از زندگینامه جیمز جویس
جیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟