۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

هاشور

برروی تصویر کلیک کنین تا بزرگتر دیده شود
هاشور وبلاگیست غیر سیاسی ، خاندنی و اجتماعی و موارد جالب دیگری از همین نوع که در بطن نوشته هایش نمایان است . روزمره گیها و داستانهای خوب و بامزه ای  دارد . صاب وبلاگ در معرفی خود چنین میگوید : 
چه باشم و چه نباشم جمعیت دنیا ثابت است . خنده دار است هفت میلیارد مثل تو وجود داشته باشد و تو خیال کنی مهم هستی . زنگ بزنید به جان شما در خراب است.
به نظرم از دستش ندهید بهتر است
 بلقیس شوماخر"لطفا جدی نگیرید"
 داستانی از همین وبلاگ :
ميخواستم اداي روشنفکري در بياورم.
فينگيل بچه بودم و داشتم تمرين رانندگي ميکردم که مربي ام آقاي فردوسي پور خواست بزنم کنار.
- ببين بچه جون دو تا نصيحتت ميکنم حاصل چهل سال تجربم تو شغل تعليم رانندگيه. اوليش اينکه هر وقت تو خيابون ديدي يکي از ماشيناي اطراف رانندش زنه، راهنما بزن برو کنار وايسا. بزار يه کيلومتر ازت دور شه بعد بقيه راهتو برو. دوميشم اينه که تا آخر عمرت واسه زن هايي که اختيارشون دست توئه نه ماشين بخر نه بذار رانندگي کنن. جاي زن تو آشپزخونه ست و فرمونش ملاقه.
با خجالت خنده کوچکي کردم و گفتم
- اين روزا ديگه کسي اين حرفو باور نميکنه. توانايي زن و مرد یه اندازس. حالا شايد تقصير ما باشه خودمونو با رانندگي خانوما وفق نميديم و اينا...
در حالي که داشتم بقيه حرفم را ميزدم يک هويي ماشين سياه رنگي مثل شتر بي صاحاب از فرعي بيرون آمد و زد له و لورده مان کرد. من و فردوسي پور مال باخته هر قدر نگاه ميکرديم اثري از راننده مقصر نبود و چون درهاي ماشين ما مچاله شده بود نميتوانستيم پياده شويم. فردوسي پور در حالي که کف آن يکي دستش را به پشت اين يکي دستش ميکوبيد، گفت:
- شرط ميبندم راننده ش زنه الانم غش کرده از ترس افتاده کف ماشينش.. گفتم که زن جماعت ...
ناگفته پيدا بود تجربه چهل ساله هيچ وقت اشتباه نميکند.

گذشت و گذشت و گذشت تااااااااااااااااا رسيد به روز دوم عيد همين امسال
لکنته قراضه ام را روز قبل عيد از صافکاري تحويل گرفته بودم و نقاشي اش مانده بود براي بعد از تعطیلات. معمولا هر خانه ای یکی دو تا بلقیس شوماخر دارد. بلقيس شوماخر مي تواند هر خانومي که با اعتماد به نفس تمام، هر روز سه چهار بار تصادف مي کند، باشد.  بلقیس شوماخر منزل ما کسی نیست جز خواهرم. يک سالي مي شود وقتي خواهر جان بيرون مي رود، تمام تلفن هاي همراه و خانه را از دسترس خارج مي کنم. به ندرت پيش مي آيد بيرون برود و نيم ساعت بعد زنگ نزند که..
- داداشي بيا کمک با ماشين افتاديم تو جوب.. داداش بيا فلان جا زدم به درشکه لبو فروشي.. هاشور زود مدارک رو بيار زدم يه ماشينو درب و داغون کردم.. داداش بيا زدم به ديوار خونه همسايه خسارت مي خواد.. زود باش بيا اينجا ماشين له شده درش باز نميشه موندم تو.. داداش یه گربه پرید جلو ماشین خواستم بهش نزنم الان تو درختیم بیا کمک..
القصه آقايي که شما باشيد، روز دوم عيد خواهر جان زنگ زد که توي پياده رو داشتم دنده عقب مي رفتم!! زدم ماشين يک پير مرد بي تربيت را داغان کردم.. بيا که فحش بارانم کرده
بدو بدو رفتم سراغ محل تصادف و ديدم آقاي فردوسي پور همان مربي رانندگي ام تند و تند ميگويد
- خانوم برو سوار لباسشويي شو.. خواهر برو يخچال سواري شما که بلد نيستي من پير مردو چرا به اين روز انداختي.. آخه من داشتم ميرفتم مسافرت الان چي کار کنم نميشد يکي ديگه رو بزني؟ ...
با فردوسي پور هم کلام شدم و دو تايي آن قدر ليچار بار بلقيس بيچاره کرديم که افسر باورش نميشد صاحب ماشين مقصر خودم هستم. موقع برگشتن هم وقتي ميخواست پارک کند، زد در پارکينگ همسايه را صاف کرد..
تا روز دوازده فروردين اتفاق خاصي نيفتاده بود و جز چند تا تصادف کوچک چند هزار تومانی، مشکلي پيش نيامد. دوازدهم داشتم چرت ميزدم که یک هویی خواهر جان زنگ زدند...
الا يا ايها الهاشور بيا ماشينو چپ کردم..
بدو بدو رفتم به آدرسي که داده بود و ديدم توي خلوت ترین و عریض ترین خیابان، قراضه نازنينم را کوبانده به گارد خط ويژه اتوبوس و به جز ماشين من که شبيه گلابي لهيده شده، بيست سي تا نرده گارد هم حسابي خسارت ديده اند. حدود ده ساعت طول کشيد تکه هاي ماشينم را جمع کنند و ببرند گاراژ..

امروز که ماشين را برده بودم براي نقاشي، دو تا مشتري ديگر هم آمده بود. ماشين هر دوي آنها هم توسط بلقيس شوماخرشان داغان شده بود. يکي مادرش زده بود به در و آن يکي همسرش رفته بود توی دیوار. بحثمان کلي گل انداخت و متفق القول نتيجه گرفتيم ..

- خانوم ها فقط به درد قابلمه سواري ميخورند.. والسلام..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟