۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

" به همین سادگی "

 


 داستان ِ راستان ِ کوتاهی از آقای رحیم ترابی ( نویسنده و بازیگر و همشهری! ) در دوهفته نامه گویای اهر


 جوانی مرتب و خوش برخورد بود . همیشه لبخند ملیحی بر چهره داشت . از چند متری سلام میداد و احوالپرسی میکرد . با اینکه فقط یک دست کت و شلوار داشت اما تمیز و آراسته بود . چند روزی بود با نگاهی مات و بی تفاوت از کنارم میگذشت . در حالیکه با خودش حرف میزد یک دست اش را به دیوار میسائید و راه میرفت . موهایش ژولیده و روی کت و شلوارش گردوخاک نشسته بود . مثل ورشکسته ای که در انتظار زندان است . یا مانند کسیکه به تازه گی عزیزترین کس اش فوت کرده باشد . ترسیدم که خدای ناکرده معتاد شده باشد . دو سه روزی به همین منوال گذشت . نمیتوانستم بی تفاوت باشم دست دادم و جویای حال شدم . گفت فلانی ! دست به دلم نذار که خونین است . پارسال بعد از مدتها بیکاری در شرکتی مشغول کار شدم . به محض شروع به کار خانواده ام شب و روز دست بردار نبودند که ازدواج کنم . چون سنم هم میگذشت و هم حالا دیگر درآمد داشتم ، و باشکوهتر از همه تکلیف داشتم به یک سنت حسنه عمل کنم ، تسلیم شدم و به امر ازدواج تن دادم .


از حال و روز خانواده ام که خبر داری ؟ پر جمعیت است و منزل مان کوچک . دست همسرم را گرفتم و در بالاخانه ای که هجده پله میخورد و چهل متر بیشتر مساحت نداشت مستاجر شدم . با این همه شاکر خداوند بودم تا اینکه بعد از چند ماه خبر ناگوار برکناری از کار رعشه بر وجودم انداخت . به همین آسانی چوب لای چرخ زندگی ام گذاشتند . حالا بعضن فکر میکنم ازدواج بزرگترین اشتباه زندگی ام بود . با عرض معذرت داشتن یک مسافر توراهی هم قوزبالاقوز شده است . آیا بازهم ازپدرم قرض بگیرم ؟ دم در عموم ، دایی ، یا دوست بروم ؟ مانده ام دست به سوی چه کسی دراز کنم ؟ فکر تهیه ی مایحتاج زندگی ، اجاره خانه ، مخارج تولد نوزاد ، و سر بلند از بین مشکلات بیرون آمدن دیوانه ام میکند ، نمیدانم چه کار کنم؟ خانمم آدم خوبی است . دو سه هفته قبل النگوی نازک عروسی و گوشواره اش را که خودم خریده بودم ، به زور گذاشت دستم که بفروشم. اما این پول ها که دوام نمیاورد. مانده ام در چنین مواقعی چه باید کرد ؟


 دانه های ریز عرق بر پیشانی اش نشسته بود . صدا و دستهایش همزمان میلرزید. مدتی به سکوت گذشت. جهت ابراز همدردی گفتم : تو هنوز جوانی، باید در مقابل مشکلات ، مقاومت کنی .


اتفاقن از ماه گذشته جهت اجرای نظام هماهنگ پرداخت حق عائله مندی ما را هم کسر کردند و به قیمت اجناس افزودند .  خوب  ، نمیشود چیزی گفت حتمن از یکجا کسر آورده اند  و مصلحت بوده . گویا در آمد های همه ی اقشار مردم را هماهنگ کرده اند.عیال مندی ما از نمودار زده بیرون . بریدند .  جای گلایه اینجاست  که وقتی میخواهند ۵ هزار تومان بیافزایند، یک سال قبل هم هر روز در رسانه های مختلف فریاد میزنند . اما وقتی کسر میکنند صدایشان در نمی آید. البته بعضی ها میگفتند در کسر شدن عیال مندی ، آمدن پادشاه کومور به ایران زیاد بی تاثیر نبوده است. عده ای میگفتند اگر نفت بر سر سفره بیاید ، دیگر نیازی به بدی آب و هوا و ماموریت و اضافه کاری و عیال مندی نیست . غافل از اینکه مادر بزرگ به شدت به بوی نفت حساسیت دارد.


راستی نمیدانم نفت را لوله کشی میکنند یا در پارچ ، سر سفره میگذاریم؟ دست در گردن هم انداختیم و به همدیگر تسلی دادیم.

۳ نظر:

  1. سلام.بخدا سوگند که همه گرفتاری ما در طی قرون،همین دست در گردن هم انداختن و دلداری دادن به همدیگر هست.باید دست در دست همدیگر مینداختند و فریاد میزدند.حیف،حیف.که همه ما میدانیم که اگر روزی فریاد بکشیم، کسی با ما همصدا نمیشود که بماند، دست بر دهان ما میگذارد و انرا می بندد.

    پاسخحذف
  2. درود بر شما
    عجله نکنید.به زودی به معنویت خواهیم رسید و این زجرهایی که میکشید قسمتی از پروسه معنوی سازی ایرانیهاست که امام راحل قولشو داده بود.

    پاسخحذف
  3. نمیشه اسم این رو گذاشت داستان (البته با عرض معذرت). شرح حالیه معمول و رایج که از ترکی به فارسی ترجمه شده

    پاسخحذف

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟