رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
.
سخن بگوییمگاه آنکه ما را به حقیقت می رساند
خود از آن عاریست
زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد
از بخت یاری ماست شاید که آنچه که می خواهیم
یا به دست نمی آید
یا از دست می گریزد
می خواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
حس می کنم و می دانم
دست می سایم و می ترسم
باور می کنم و امیدوارم
!
که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزدچند بارامید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلمه ای مهر آمیز
نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟
چند بار دامت را تهی یافتی؟
از پای منشین
...
آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستریپس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
...
استواری امن زمین را زیر پای خویشپنجه درافکنده ایم با دستهایمان
به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش می کشیم
بار دیگران را
!
به جای همراهی کردنشانعشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
...
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفههر مرگ اشارتی است
به حیاتی دیگر
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم
خودم
هدفم
!
و به تووفایی که مرا و تو را به سوی هدف را می نماید
جویای راه خویش باش از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن
در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را
آزادی را
خود را
در میان راه می بالد و به بار می نشیند
دوستی ای که توانمان می دهد
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری
این است راه ما
تو و من
در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است
داستانی ، راهی ، بی راهه ای
طرح افکندن این راز
راز من و راز تو ، راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است
بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِِِ خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوتِ ملاله ها از راز ما سخن تواند گفت
به تو نگاه می کنم و می دانم
تو تنها نیازمند یک نگاهی تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت کند
بگشایدت تا به درآیی
من پا پس می کشم
و درِ نیم گشوده به روی تو بسته می شود
پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم
از دیگران شکوه آواز می کنم
!
فریاد می کشم که ترکم گفتند:
چرا از خود نمی پرسمکسی را دارم
که احساسم را
اندیشه و رویایم را
زندگی ام را با او قسمت کنم؟
!
آغاز جدا سری شاید از دیگران نبودبی اعتمادی دری است
خودستایی چفت و بست غرور است
و تهی دستی دیوار است و لولاست
زندانی را که در آن محبوس رآی خویشیم
دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه هایش تنفس می کنیم
تو و من
توان آن را یافتیم تا بر گشاییم
تا خود را بگشاییم
بر آنچه دلخواه من است حمله نمی برم
خود را به تمامی بر آن می افکنم
اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانم خواست
!
راهی به جز اینم نیستسکوتم سرشار از ناگفته هاست
شعر از مارگوت بيکل، ترجمه احمد شاملو
اینجا هم میتوانید این شعر را بشنوید
هومم ...
پاسخحذفخوشحالم که سفر کیش خوش گذشته. بانو و بچه ها خوبن؟
پاسخحذفو اما امان از این روزهای تلخ و بغض آلود ... امان!
سلام.این روزها همه گیج و منتظر و دلواپس هستیم.کاش سرانجام خوبی داشته باشیم.
پاسخحذفنمیدانم آنجا چه خبر است . آیا مردم خود را خس و خاشاک پنداشته اند . و مثل همیشه سکوت ابلهانه کرده اند . یا سکوتشان مصداق این شعر است . ما در سکوت به حرکتمان ادامه میدهیم تا قانون شکنی نکرده باشیم . در سینه همه ما دردی است که حداقل 4 سال است که آزارمان میدهد . اما ما نه گیج هستیم و نه منتظر . انتظار تلاش را به سایه می کشد . به امید آینده خوب برای ایران و برای فرزندان پر استعداد و بی امکانات اهر .
پاسخحذف