۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

عجب گوس پندی بود

با گوسفندی که برای کشتنش خریده بودم از برای عید سعید قربان محاوره کردم . بع بعی کرد و از من خواست دست نگه دارم . وقتی علت را جویا شدم . گفت : از فضل کشتنم تو را چه حاصل ؟ گفت : بابا جان ! قربانتان گردم ، بروید مشکلات زندگیتان را حل کنید . مرا میکشید که چی بشه

۷ نظر:

  1. کار ما تقلید از دیگران است.
    خلق را تقلیدشان بر باد داد/ای دوصد لعنت بر این تقلید باد!
    صادق جان!
    حافظه‌ی نزدیکم چنان در حال نقصان است که نام و نشان دوستان را هم فراموش کرده‌ام.
    مثلن همین شعر را اگر جستجوگر گوگول نبود، نیمش محال بود بیاد آورم.

    پاسخ دادنحذف
  2. خوب حیونکی حق داره دیگه . بگذارید برای خودش بگرده واز زندگی لذت ببره حیون خدا
    عید بر شما و خانم بسیار عزیز مبارک

    پاسخ دادنحذف
  3. آره دیگه.حیوون بیچاره رو میگیریم و وسط خیابون می کشیم و کلی هم خیابون رو کثیف میکنیم!بعدش هم گوشتشو میبریم بین اقوام که همگی دستشون حسابی به دهنشون میرسه پپخش می کنیم و فکر می کنیم کلی هم ثواب کردیم!!!؟

    پاسخ دادنحذف
  4. من هم دیروز به برادرم همینو گفتم که چرا این زبان بسته ها را می کشید. جواب داد: از برای رفع حاجت!

    پاسخ دادنحذف
  5. سلام همه کارهامون تقلید از عرب جاهلیت است اما خود عربهادر این برهه همچنین کاری انجام نمیدهند به دلیل آلودگی محیط زیستی.

    پاسخ دادنحذف
  6. باحال بود!
    بیشتر از همه کلمه ی محاوره!

    بدبخت راس می گه. به نظر من با این کار مشکلاتمون اضافه هم می شه. گوسفند فهمید

    پاسخ دادنحذف
  7. اونوخ شما هم حرفشو گوش کردین؟

    پاسخ دادنحذف

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟