نگاهش بین جنگل و آسمان و ساحل دریا غرق شده بود . چشمش به لاشه ماهی های کوچولویی افتاد که دریا پس شان زده بود . در شنهای خیس و نرم کنار ساحل ، با شلوار مخملی قهوه ای راه راه اش زانو زد بی اختیار . سرش را به جسد یکی از ماهی کوچولوها نزدیک کرد و آرام گفت : رسیدن به خیر دختر . " تحولات " بچه هاشونو قورت میدن
خیلی خوش شانس بودی که پس ات زدن .
سلام علیکم
پاسخحذفبه نظر می رسد اینجا قدری پیچیده شده و ذهن ساده اندیش بنده عاجز از درکش! حالا همین یک سوراخی را پیدا کردم که پیام گذاشته و عرض ادبی بنمایم.
به راستی که اینجا یک کمی پیچیده شده مینی مالهای کوتاه با یک دنیا کلام ناب
پاسخحذف