تُمبانش را وقتی داخل توالت بعد از وفای به عهد و قضای حاجتش به قَجَر و حَجَر(بر وزن هَجَرخاتون) میکشد بالا و می گیراند که زنگ ِ در خانه به صدا در آمده بود . با عجله خود را به اف اف رسانده و میپرسد . کیه ؟
پستچی هستم بسته ای دارین لطفن دم در بیایین
دم در :
منزل آقای فلانی ؟
زن نظرش مثبت است و پستچی بسته را همراه با امضای دفترش تحویل وی داده و با موتورسیکلتش دور میشود . آدرس روی بسته و تمبرش نشان از خارجه رسیدنش است .
یک جعبه مخملی است و بعدش جعبه ای دیگر از نوع چوبی و بعد ، قوطی نبشته ای کوچک ِ طلا کوب و زیبا .
آنرا هم باز کرده و در کمال حیرت تنها یک برگ کاغذ را در داخلش پیدا میکند .
آنرا هم باز کرده و در کمال حیرت تنها یک برگ کاغذ را در داخلش پیدا میکند .
میخواند : ببخشین که آزارتون دادم پولم نبود تا برایتان چیزی بفرستم اما یادتان هستم . بچه ها رو ببوسین . قربانتان علی . یا علی
سلام ودرود بر شما
پاسخ دادنحذفاقا مهم به یاد هم بودن است هر چند اگر در ان پاکت یک چیز های دیگر هم بود خوب می شد!مثلا طلا
خیلی وقته کمتر در خونه آدمها پستچی مییاد.کاش در خونه مام بیاد اصن بسته هم نداشته باشه اما از یه دوست یه یادگاری بیاد مثلن.
پاسخ دادنحذفاهری جان خیلی وقت بود نیومده بودم اینورا صحت و سلامت کامل حکمفرماس تو خونه و اهل و عیال و وبلاگ ایشالا؟:)ایشالا که هست
من که باشم خوشحال میشم! :)
پاسخ دادنحذفهیجان انگیزه حالا توی بسته هیچی هم نباشه
پاسخ دادنحذفچقدر این خانه گرم است
پاسخ دادنحذف....
سبز باشید,سبز و آفتابی