۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

داستان مرغ کنتاکی

سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که نوه اش آمد و گفت:
بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟
او نوه اش را خیلی دوست داشت، گفت: حتماً عزیزم!
ولی وقتی حساب کرد دید با ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی حتی در مخارج خانه هم کم میاورد!
پس شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت.
در یکی از بندهای کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن.
دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم.
پسرک گفت: بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه درست می کنی.
درست بود.
پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد.
او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد، دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ استفاده کند!  

امروز کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد و اگر در آمریکا کسی بخواهد عکس سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را جلوی در رستورانش بزند، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند .
 
گرچه این داستان خیلی قدیمی یه ولی گفتم اینجاباشد به یادگار بهتر است
ازص.ف ب : نوید اهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟