۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

دموکراسی خانوادگی

از قصه های ماه رمضون


آصف برای خوردن سحری با منزلبانو بلند شده است از خواب . من هنوز بیدارم( ساعت کامپیوترم ۴.۳۸) بامداد را نشان میدهد . بوی غذای خَفَنی از آشپزخانه به داخل اطاقم می پیچد. مجال نمیدهم . میروم سحری بخورم . حتا اگر خوردن صبحانه را نیز معذور نباشم .


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟