۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

احساس میکنم که مطهری و شریعتی جایشان الان بسیار خالیست .حتا کارل مارکس

چه کسی مسئول اینهمه تصادفات جاده ایست ؟ جوان ؟ دولت ؟ قانون ؟ سرعت اتومبیلها ؟ یا عرض خیابانها  و جاده ها !  شرکتهای تولید خودرو ؟ یا باز هم ندانم کاریهای مسئولین ؟ چاله چوله های موجود درجاده های افغانی  در ایران اسلامی ؟  یا من ؟ گویا پرتقال فروش رفته گل بچینه بدهد به ننه اش! راستی میدانستید که در جزیره همین کیش ایران  ، تاکسی های مدل بالای سوناتایی و هیوندایی بیشتر از سرعت چهل را تجربه نمیکنند . میدانید برای چه ؟ برای اینکه همه جا دوربین ثبت سرعت نصبه !  ( ما و خلاف ! حاشا ) و  کسی بخودش اجازه نمیدهد نیم قدمی را حتا به حریم قانون متجاوز باشد . البت که اینرا هم بخاطر متضرر نبودن مالی شان رعایت میکنند . حالا این طرح چرا در جاهای دیگر پیاده نمیشود را شاید " نعوذ بالله " خدا هم نمیداند . آقا عجبا که ما ظاهرن اساس و بنیاد فرهنگ و علم و هنر و تدین و ... بودیم که ملتفتش نبوده ایم تا الان
ظهر است و داریم با دخترمان میرویم دانشگاه . دانشگاه اهر در جاده اهر و دو کیلومتری به طرف تبریز واقع است . خروجی شهر و روبروی ترمینال مسافربری رسیده ایم . من در لاین وسط حرکت میکنم با سرعتی حدود چهل . در لاین چپی پاترولی سرمه ای رنگ و به فاصله ده بیست متری جلوتر در حرکت است . روبرویم پیکان سفیدی که همچون من با احتیاط رانندگی میکند . لاین دست راست خالیست و گاه گداری ماشینهای پارک شده دیده میشوند و... پشت سرم یک آردی یشمی رنگی هست . از آینه داخل اتومبیل دارمش . و راننده جوانش را میبینم که با اون موهای خروس به جنگی اش ! دارد با خودش وَر میرود تا جلو زند . ناگهان چراغ راهنمای دست راست را روشن میکند و از سمت راست ! راست ؟ راست ِ من با سرعتی مضاعف اقدام به سبقت گرفتن میکند.وناگهان  با آقا و خانمی که حساب کرده بودند که ظاهرن از این قسمت خیابان ماشین نمی آید و جهت عبور از عرض خیابان به مقصد دفتر ترمینال تا دم لاین دوم رسیده بودند که  بعد از عبور ما رد شوند و درست در زمانیکه ما از مقابل آن دونفر عبور میکردیم صدای دلخراش و شیهه ناک ترمزی مرا ترساند . دیدیم آردی لامصب ! پس از برخورد با این دونفر، زن بیچاره را با چادرشبش دو سه متری هوا فرستاد و مرد بخت برگشته را چند متری بطرف راست پرت کرد . دخترم جیغ کشید . من  هم بسیار ترسیدم و دستهایم شروع به لرزیدن کرد . دخترم داد میکشید بابا  نگه ندار ! رنگ دختره عین گچ سفید شده بود . نگه نداشتم ، اما از توی آینه داخل اتومبیل داشتم  میدیدم که اون خانمه بعد از پرت شدن به هوا به شیشه جلویی آردی فرود آمد . ...  دختره را در دانشگاه آب خنک دادم تا حالش جا بیاید . برگشتنی در همان جاده تصادف دیگری دیدم و دلخراش تر که توضیح نمیدم . یعنی میرود توی اعصاب آدم . هنوز تصادف اولی که بغل دستمان اتفاق افتاده بود نقشش بیشتر از این تصادم دومی بود . ... جلوی ترمینال جای پارکی پیدا کردم و ماشین آردی را که هنوز در وسط خیابان ولو بود و صاحب اش را که در چمن بلوار سیگار میکشید دیدم . پیاده شدم . میخواستم به  اون جوانک احمق و مو سیخ سیخی بگویم که بَبَم جان ! الاغ جان ! با این کارات هم مادر خودت را به عزا مینشانی و هم مادر دیگران را .  رعایت حال خود و آن جوان را توامان کرده و چیزی نگفتم . و هَمَش به سخنرانیهایی که شریعتی و مطهری  ما را در رسیدن به آن جامعه مدرن کذا قول داده بودند فکر میکردم . هنوز هم فک میکنم مجریان قانون ، از حرفها و سخنان چند ده سال قبل این دونفر  هیچ گوش نداده و چیزی فرا نگرفته اند .

۴ نظر:

  1. این بچه قرتی ها عین خیالشون نیست میزنن و می ایستن نگاه می کنن بابای دزدشون پول دیه اونایی رو که کشتن بده

    پاسخحذف
  2. خداوندا! آن را که عقل دادی چه ندادی
    و آن را که عقل ندادی چه بدادی؟

    پاسخحذف
  3. کلن مرگ با تصادف خیلی وحشتناکه. همین ماه رمضونی یک صحنه‌شو دیدم دقیقن روز تولدم. هنوز جلو جشمه اونقدر وحشتناک بود
    همه فاکتورایی که گفتی تو تصادف دخیلن اما راننده هم سهم زیادی داره که با یکم احتیاط می‌تونه جلوی این اتفاقو به سهم خودش بگیره

    پاسخحذف
  4. صادق جان این سایت قسمت نظرش بسیار مشکل هستش چرا و باز چرا این سایت را انتخاب کردی ؟

    پاسخحذف

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟