۱۳۸۵ مهر ۴, سه‌شنبه

كلاه لطف اگر سرتان باشد كسي كلاهبرداري نخواهد كرد ؟


 


قبل از هرچيز از همه دوستان عزيزي كه با پيغامها و ايميلها و ... تسليت گوي از دست دادن دوست عزيزم جلال بودند صميمانه سپاسگزارم . اميدوارم شادباش گوي ايام خوششان باشم . اما روزگار چنين رقم زد كه بنده در وانفساي گرفتاري روحي ام گرفتاري مفرط ديگري هم پيدا كنم . اين گرفتاري مربوط ميشود به تصادف احمقانه اي كه براي بدست آوردن همون " آونكس " لعنتي راهي اردبيل شده بودم و در ۵۵ كيلومتري اردبيل با موتورسيكلتي تصادف كنم كه راكبش نه گواهينامه دارد و نه سند موتور و نه شماره شهرباني! راكب بود و دو نفر ديگر كه گويا "قي ننه " اش و مسافري ديگر ! با يك جعبه انگور و يك جعبه گوجه فرنگي . اينها را بعدن توضيح خواهم داد كه هلال احمر تبريز كه ما زير مجموعه اش هستيم چه به سر و روزمان آورد .فعلن اِشعاري كه مربوط ميشود به مطلب قبلي را گرفته باشين تا ما ابجد حطي كلمن را ترتيب بديم .  



 عکسها توسط خودم از کتاب "رباعیات حکیم عمر خیام" که بخط حسن ملائی تهرانی نگاشته شده


 

۶ نظر:

  1. سه پلش آید و زن و زاید و میهان عزیزی ز در آید.
    مثل این که وصف حال تو ست این شعر!
    روزهای بهی برای آرزو دارم.

    پاسخحذف
  2. ماه آید و زن زاید و برف آید ! حال روزم اینست عمو اروند جان

    پاسخحذف
  3. البته اگر مضافن مهمانی آید !

    پاسخحذف
  4. زیتای عزیز . همان لبخند اگر وسیع هم نباشد و ته دلی باشد ولی صادقانه برای من یکی کافیست . از جایزه تون ممنونم و مسرور

    پاسخحذف
  5. همیشه همینطوره مشکلات با هم میان ...امیدوارم بعد از این شادیها با هم بیان سروقتت..

    پاسخحذف
  6. راستش نمی دونم چه جوری استفاده کنم. زیاد هم وقت نمی کنم این چیزا رو بخونم و یاد بگیرم

    پاسخحذف

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟