چگونه در کارمان موفق شویم
تا الان سری مقالاتی که از وبلاگ "مجید زُهری"
عزیز را که خاندم ، احساس کردم چنین آموزشی حداقل برای خودم بسیار با ارزش
است از برای راهنمایی و طریقۀ موفقیت در کار و شغل ام ... برای همین تصمیم
گرفتم این مطالب را در اینجا هم بیاورم تا شاید بدرد کسی هم بخورد !
خلاصهگرایی متمرکز یا آشفتگی وسیع؟
بر خلاف باور رایج که موفقیت انسان را در پرکاری او میداند، اصولاً
آدمهای موفق روی تعداد زیادی از مسائل فکر نمیکنند. آنها تلاش خود را
فقط به مسائل مهم زندگی خود خلاصه میکنند. این مختصرگرایی باعث میشود هم
کیفیت مسائلی که به آن میپردازند بالا برود، و هم قادر باشند آنها را به
سرانجام برسانند. بهعبارتی، آدمی موفق است که فقط به موضوعات جدی اهمیت
بدهد و بیخود دور خودش را با دغدغههای بیشمار و نامربوط پر نکند.
انسان معمولی در مقابل، ذهن خود را بهدست مجموعهی سنگینی از مصائب، دغدغهها و بحرانها سپرده که گاه او را در خود فرومیبلعند و دیگر امکانی برای شروع-ادامه-خاتمهی هر یک از این مسائل نمیگذارند. جالب اینجاست که بسیاری از این مصائب/دغدغهها/بحرانها اصلاً نقشی در زندگی او ندارند و آدم معمولی بیجهت خود را درگیر در آنها کرده است! انسان معمولی به درگیریهای ذهنی عادت کرده است و با مشغولکردن خود، به وقتگذرانی خود اعتبار و به زندگی خود معنا میدهد.
انسان موفق با بیتوجهی به حواشی زائد، فقط بر آنچیزی تمرکز میکند که با زندگیاش رابطهی مستقیم دارد، آنهم یک به یک. انسان معمولی با بازکردن چند پرونده با هم، سرگردان در حاشیههاست و اصولاً قدرت تمرکز بر هیچ چیز را بهطور مشخص و پایا ندارد.
انسان معمولی از هزار کار فقط شمهای میداند (یا گاه فکر میکند که میداند!) و آمادهی حضور در هر کاری است بدون اینکه تخصصی در آن داشته باشد؛ انسان موفق معدود کاری را میداند، اما تکمیل و تخصصی. انسان معمولی به هزار کار دست میزند و به هزار موضوع در آنِ واحد فکر میکند؛ انسان موفق فقط بر معدود کارهایی تمرکز میکند و دست میزند که در آنها سررشته دارد و به زندگیاش مستقیم مربوطاند.
انسان موفق روی مسائل مهم کار میکند و انسان معمولی خود را فقط مشغول میکند تا کاری کرده باشد! به همین لحاظ است که درون ذهن آدمی معمولی، پروندههای باز و کارهای ناتمام، بیشمار پراکندهاند و اینقدر روی هم تلنبار میشوند که خلاصی از آنها دیگر ناممکن میشود. انسان موفق در مقابل، هر روز در حال جشنگرفتن نتیجهای است که از پایان هر یک از کارهایش میگیرد و هیچ کاری را بدون پایان کار قبلی شروع نمیکند.
به تکرار، تفاوت انسان موفق با معمولی در نظام فکری ایندو است.
انسان معمولی در مقابل، ذهن خود را بهدست مجموعهی سنگینی از مصائب، دغدغهها و بحرانها سپرده که گاه او را در خود فرومیبلعند و دیگر امکانی برای شروع-ادامه-خاتمهی هر یک از این مسائل نمیگذارند. جالب اینجاست که بسیاری از این مصائب/دغدغهها/بحرانها اصلاً نقشی در زندگی او ندارند و آدم معمولی بیجهت خود را درگیر در آنها کرده است! انسان معمولی به درگیریهای ذهنی عادت کرده است و با مشغولکردن خود، به وقتگذرانی خود اعتبار و به زندگی خود معنا میدهد.
انسان موفق با بیتوجهی به حواشی زائد، فقط بر آنچیزی تمرکز میکند که با زندگیاش رابطهی مستقیم دارد، آنهم یک به یک. انسان معمولی با بازکردن چند پرونده با هم، سرگردان در حاشیههاست و اصولاً قدرت تمرکز بر هیچ چیز را بهطور مشخص و پایا ندارد.
انسان معمولی از هزار کار فقط شمهای میداند (یا گاه فکر میکند که میداند!) و آمادهی حضور در هر کاری است بدون اینکه تخصصی در آن داشته باشد؛ انسان موفق معدود کاری را میداند، اما تکمیل و تخصصی. انسان معمولی به هزار کار دست میزند و به هزار موضوع در آنِ واحد فکر میکند؛ انسان موفق فقط بر معدود کارهایی تمرکز میکند و دست میزند که در آنها سررشته دارد و به زندگیاش مستقیم مربوطاند.
انسان موفق روی مسائل مهم کار میکند و انسان معمولی خود را فقط مشغول میکند تا کاری کرده باشد! به همین لحاظ است که درون ذهن آدمی معمولی، پروندههای باز و کارهای ناتمام، بیشمار پراکندهاند و اینقدر روی هم تلنبار میشوند که خلاصی از آنها دیگر ناممکن میشود. انسان موفق در مقابل، هر روز در حال جشنگرفتن نتیجهای است که از پایان هر یک از کارهایش میگیرد و هیچ کاری را بدون پایان کار قبلی شروع نمیکند.
به تکرار، تفاوت انسان موفق با معمولی در نظام فکری ایندو است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟